🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂
🍁
#داستان
(اختصاصی جهاد تبیین)
#هم_نفس_با_داعش
قسمت بیست و نهم
با خودم داشتم فکر میکردم این پیرمرد حتی اگه بارها به قبایل شیعه نشین سفر کرده باشه و واقعا دیده باشه که علویان اونجا الکل مصرف میکنن بازم نمیتونه شاهد روآبط نامشروع اونا بوده باشه
چون در بین تمام مردم چنین مسائلی قبیحه و حتی بدترین زنها و مردها هم پنهانش میکنن و امکان نداره اون قدر علنی باشه که یه نفر متوجه شیوعش ببن مردم باشه...
من نمیتونستم بین مردم از علویان دفاع کنم چون قطعا لو میرفتم... البته تو نگاه مردمم چیزی به اسم تایید دیده نمیشد.
مردم حتی جرات سوال پرسیدن نداشتن
بعد از سخنرانی شیخ مردم به صف ایستادند تا بیعت کنن و من جملاتی رو میگفتم و اونا تکرار میکردند و نهایتا بهشون تبریک میگفتم که از برگزیدگان خدا برای احیای شریعت پیامبرمون هستند و با خلیفهی بر حق ایشون ابوبکر قریشی حسینی بیعت می کنن...
بالاخره بخش مهم رسید و من ابو خلیل میخواستیم بریم سمت اتاق عملیات از شیخ دعوت کردم که با ما به اتاق عملیات بیاد... تجهیزات اتاق عملیاتشون از بروز ترین و بهترین تجهیزات بود و نقشه تو یه مانیتور هوشمند بود.
یه نفر ایستاده بود کنار نقشه و بقیه رو صندلیها نشسته بودند تا من وارد شدم بکی از همراهام گفت: ایشون ابوهاجر مسئول هماهنگی و ارتباط بین شخص خلیفه قریشی و مجاهدین هستند و بقیه به احترامم بلند شدند.
_ بشینین...
بلند که همه بشنون گفتم: شیخ شما سفرهای زیادی به قبایل علوی داشتین بهتره شما اول نظرات خودتون رو در مورد مسیرها و مناطق مختلف بدین... و خودم پشت همه تو صندلی بلندی که بود نشستم.
رنگش پرید و رفت سمت مانیتور و یه نگاهی به سمت راست مانیتور کرد و یه چیزایی زمزمه کرد که داعشی که از اول کنار مانیتور بود گفت: شیخ اون مناطق سمت چپ تصویره و همه ی جمع بهش خندیدن...
_ با صدای بلند گفتم اشکالی نداره شاید به این نقشه ها وارد نیست... شیخ اگه تمایل دارین نقشه ی کاغذی بیاریم...
شیخ اومد نزدیکم: بچه هام فدات بشن امیر... من پیرمرد با زانو درد و کمر دردم کجا می تونم برم...
شما جوان هستید و خدا بهتون عنایت کرده که در سنین جوانی به مراتب بلندی برسید... من سالهای زیادی رو گذروندم و مو سفید کردم و میدونم برای حکومت به مردم باید اونها رو ترسوند.. ما هر چالشی رو که اونا باهاش مواجه هستند رو یه تهدید نشون میدیم....
بالاخره جواب سوالی رو که ماهها بود ذهنمو مشغول میکرد رو داد...
همیشه سوال داشتم که داعش چرا فیلم جنایتهای خودشو منتشر میکنه، چون فکر میکنن باید مردم بترسن که بشه بهشون حکومت کرد.
بهش اشاره کردم که رو صندلی که سمت راست جلوتر از من بود بشینه..
صورتش گرفته بود و می دونستم تحقیر شده..
تمام جزئیاتی که فرمانده عملیات داشت توضیح میداد رو حفظ کردم و نهایتا پرسیدم که تجهیزات کافی دارن یا نه که گفت: به اندازهی کافی هست و هیچ کمبودی نیست..
و یه آماریم از همکاری قبایل گرفتم تا بعدا گزارش بدم.
بعد از شرح عملیات شیخ رو کرد به من و ازم دعوت کرد که بریم بازار برده فروشا... خندم گرفت، شیخ تحقیر شده بود و اینطوری میخواست بهم بگه هر چند من دروغگوام تو هم یه مرد بوالهوسی بیش نیستی...
ولی پیشنهادش خیلی کار منو راه مینداخت من باید زن و بچه ی ابوهاجرو دور نگه میداشتم و چه بهانهای بهتر از عروس جدید عمارتم ....! و قبول کردم
#ادامه_دارد
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛