سپیده زد پس گردنش. _بمیرم برات سرباز! جهاد علمی هم مطالبه‌ی رهبر انقلابه ها! اصلاً تو چرا ازدواج نمیکنی؟! مگه ازدواج آسان و توصیه‌ی فرزند آوری رو یادت رفته خواهر بسیجی؟! دست کشید به گردنش و کیک رو گاز زد. مینو با خنده پرید پایین. _اینو که کسی نمیگیره. ولی کیک خوردیم بریم ورزش کنیم حداقل یه توصیه رو عمل کرده باشیم. مریم یه برش دیگه‌ی کیک رو گذاشت توی دهنش. _من که ... هر سه با هم داد زدند:«تحصیل، تهذیب ، ورزشششش!!». 😁😍 همون‌طور که دستش رو می‌کشیدن که بلند بشه سپیده گفت:«راستی فردا قراره بریم کافه. مهمونِ مریم خانم عزیز که تولدشه. الناز هم دعوت کردم». این داستان ادامه دارد... 📍@JahadElmi313