#حکایت 1⃣
در بغداد یک درویش مستجاب الدعوه ،وصف او به گوش حجاج بن یوسف (فرماندار بغداد) رسید ، او را فراخواند و گفت :" برای من دعایی کن ! " درویش گفت :" خدایا جان او را بگیر ! " حجاج گفت :" این چگونه دعایی بود که توکردی ؟ !" درویش گفت :" این دعایی خیر برای تو و همه مسلمان است ! تو زیردستان و مردم را می آزاری . گمان می کنی چقدر در جایگاه و مقامت باقی بمانی ! با این مردم آزاری و ستم تو ، برای مردم و خودت مرگ تو از زنده ماندنت بهتر است .درویشی مستجاب الدعوة در بغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان گفت از بهر خدای این چه دعاست گفت این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را.
#حکایت 2⃣
پادشاهی از پارسایی پرسید :" کدام عبادت از سایر عبادات برتر است ؟ " پارسا گفت :" خواب نیم روزی بهترین عبادت است ، تا مردم اندکی از آزار تو در امان باشند . "
ستمگری دیدم که خوابیده است . با خود گفتم همین که این فتنه گر خوابش برده بهترین اتفاق است و کسی که خوابش از بیداری او بهتر است ، مردنش از زنده بودن بهتر است .
°`🌿-🕊
『
@jahadesolimanie 』