😎سوسمارها!؟👇 ☀️غلامعلی محمدی آزاده قطع نخاع عزیز از وضعیت جانبازهای قطع نخاع اردوگاه می نویسید؛👈 یکی از اسرای قطع نخاع اسماعیل جوشانی اهل تنکابن بود، او که در عملیات تنگ چزابه قطع نخاع و اسیر شده بود، درد عصبی شدیدی داشت. پژواک ناله‌های بلند او را نه تنها نگهبان‌های داخل اردوگاه، که نگهبانان آنسوی سیم خاردارها هم می‌شنیدند. درد که امان اسماعیل را می‌برید آنچنان فریاد می زد که گویی بندبند وجودش از هم گسیخته می‌شد و دوباره به‌هم می‌پیوست. آنگاه شروع به گریه و نجوا با خدای خودش می‌کرد. اسماعیل خیلی پاکدل و مهربان بود، صدای خوب و دل‌نشینی هم داشت که با گویش شمالی، شیرین و دوست‌داشتنی می شد، گاه می‌خواند؛ "ای آسمون پر از ستاره به ابرهای خود، بگو بباره، بگو بباره کفن پوشیدیم، جامه دریدیم گفتیم یا الله، گفتیم یا الله" ☀️"اردوگاه عنبر در استان الانبار عراق چند بخش داشت که یکی از آنها درمانگاه بود. وقتی از درمانگاه اردوگاه عنبر حرف می‌زنیم تصویری که در ذهن مخاطب نقش می‌بندد مکانی است با امکانات پزشکی، سالنی مجهز به تخت‌ها و تشکهای طبی، اتاقی برای جراحی، جایی برای پانسمان و تزریقات، داروخانه، سرویس‌های بهداشتی، پرستارهایی با رو پوش سفید، اما درمانگاه اردوگاه هیچ کدام از امکانات بهداشتی، پزشکی و بالینی را نداشت. ☀️بستری بودن دائمی ۱۷ آزاده قطع نخاع حداقل مستلزم وجود یک توالت فرنگی در گوشه‌ای از آن‌جا بود، اما درمانگاه مثل سایر آسایشگاه‌ها از داشتن این امکان ساده هم محروم بود! 👈 نمی‌دانم چگونه آن اوضاع و شرایط را توصیف کنم که مشمئز کننده نباشد. پاسخ دادن به این پرسش که مجروحین قطع نخاع که نمی‌توانستند از سرویس‌های بهداشتی معمولی استفاده کنند و یا حتی نمی‌توانستند از جایگزین آن استفاده کنند، چگونه باید این نیاز اولیه بهداشتی را برآورده سازند، چندان آسان نیست. فقط باید خود فرد در این شرایط قرار بگیرد تا به یک تجربه زیستی برسد. ☀️آب آشامیدنی و مصارف بهداشتی توسط برادران آزاده دلسوز با سطلهای پلاستیکی از بیرون محوطه درمانگاه به داخل آورده می‌شد و این تنها آب در دسترس ما بود برای تمام ساعاتی که درها قفل بودند. تخت های ما از نوع نامرغوبترین تخت‌های فلزی بود که در آن برزخ بعثی، نعمت بزرگی محسوب می‌شدند، با تشک‌هایی از جنس اسفنج، تشک‌هایی که در ایران، استفاده از آنها، حتی برای افراد سالم‌ هم منسوخ شده! ☀️دکتر مجید (آزاده) با ترفندی خاص که بیان آن چندان مقدور نیست تشک‌ها را برای استفاده ما آماده می کرد، زیر تختها هم آقا عیدی، جایی برای گذاشتن ظرف ادرار تعبیه کرده بود این ظرفها قوطی‌های خالی رب گوجه یا روغن بودند. ما اغلب اوقات برای اینکه تشک‌هایمان خیس و آلوده نشوند باید روی شکم می‌خوابیدیم تا هم ادرارمان داخل این قوطی‌ها تخلیه شود و هم کمتر دچار زخم بستر شویم، در همین حالت هم غذا می‌خوردیم و نماز می‌خواندیم. ☀️همین وضعیت باعث شده بود دکتر مجید که با طنز شیرینش فضای سخت اسارت را برایمان تلطیف می‌کرد، 👈 کروکودیل‌ها برایش تداعی شده و وقتی می‌خواست ما را بصورت جمعی مورد خطاب قرار دهد می گفت🥺 "سوسمارها". وقتی هم که با گویش ملیح آذری تهرانی می‌خواست مطلبی را در مورد ما بگوید می‌گفت "اوشاخ لارون" یعنی بچه ها! دکتر براستی که برای ما پدری مهربان بود. به‌خصوص آنجا که از تجهیزات پزشکی مورد نیاز مجروحین قطع نخاعی هیچ خبری نبود. ☀️بسیاری از دوستان قطع نخاع زخم بستر گرفته بودند، زخمی که درمان آن با امکانات پیشرفته امروزی هم کار آسانی نیست، حالا تصورش را بکنید در آن اوضاع دکتر با چه تدبیری باید حداقل امکانات برای پانسمان ساده ما را از عراقی‌ها می‌گرفت. یکی از بچه های قطع نخاع اهل چناران مشهد سید غلامعباس جم‌سوار بود که چون شباهت زیادی به ژاپنی‌ها داشت به او لقب چین‌چانگ داده بودیم... عبدالمطلب نخستین، بچه مشهد بود و چون خیلی جنب و جوش داشت، به او می گفتیم👈 لینچانگ!😎 ☀️یکی از دوستان که زخم بسترهای خیلی عمیق و بدخیمی داشت حسینعلی صبوری بود، زخم بسترهای ایشان تا بعد از آزادی همچنان باقی ماند و نهایتا در اثر عوارض همین زخمها به درجه رفیع شهادت نائل آمد. صبوری مشهدی بود و هنگام اسارت دو دختر و یک پسر داشت، او از نظر سنی بزرگتر از بقیه قطع نخاع‌ها بود و بخاطر همین به او لقب شیر پیر داده بودیم. آقای صبوری مردی خوش‌مشرب، صبور و مومن بود. صدای خوش و دلنشینی هم داشت و گاهی که حوصله داشت اشعار مذهبی و خطبه حضرت سجاد علیه السلام در شام را برایمان می خواند. هنوز زنگ صدای او در گوشم هست 🙌ایهاالنَّاسُ أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا. أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا. أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى. أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى...👌 کتاب_خاطرات_دردناک، ناصر کاوه