بسم الله الرحمن الرحیم
وقت بخیر
رفیقی می گفت مشکل اعصاب گرفته بودم
چند سال پیش همیشه فکر می کردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد روانپزشک رفتم و مشکلم را گفتم.
روانپزشک گفت: فقط یک سال هفتهای سه روز جلسه ای اینمقدار پول بده و بیا تا درمانت کنم.
شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم.
پرسید چرا نیومدی؟
گفتم خب جلسهای آن مقدار پول ، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد.
خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم
پزشک با تعجب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟
گفتم: به من گفت اگه پایههای تختخوابت رو را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمیتونه زیر تختت قایم بشه! و این کار را هم کرد و از آن به بعد آرام شدم
چه درس بزرگی!!!
چه ذهینیتهایی که آرامش ما را گرفته ...
و نجاری باید باشد که پایه های تختمان را ببرد