بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم نقدی بر یک داستان ساختگی در مورد حضرت آیت الله العظمی علامه میرزا جهانگیر خان قشقایی (رضوان الله تعالی علیه) امروز 13 رمضان المبارک سال 1440 هجری قمری هفتادُ دومین سالگرد وفات حضرت آیت الله العظمی علامه میرزا جهانگیر خان قشقایی (رضوان الله تعالی علیه) در سال 1328 هجری قمری می باشد. میرزا جهانگیر خان قشقایی در سال ۱۲۴۳ هـ . ق. در خانواده‌ای تحصیل کرده به دنیا آمد؛ پدرش‌، محمدخان‌ قشقایی‌ درّه‌شوری‌، مردی‌ عالم‌ و صاحب‌ کمال‌ و از خانهای‌ دره‌ شور، از ایل قشقایی، طایفه دره شوری، تیره جانبازلو و از ساکنان «وردشت» سمیرم و مادرش اهل «دهاقان» و دختر یکی از خوانین این شهر بود. وی‌ خواندن‌ و نوشتن‌ را در زادگاهش‌ فراگرفت ، پدرش که از هوش سرشار و استعداد فوق العاده او آگاه بود برایش معلم خصوصی استخدام كرده بود كه در سفر و کوچ های ایل به آموزش وی بپردازد ، استعداد و قابلیت وی در كسب علم تا حدی بود كه احساس كرد ماندن در ایل و حركت با آنها در كوچ زمستانی و تابستانی، با تحصیل او سازگاری ندارد، بنابراین تصمیم گرفت از آنها جدا شده و در اصفهان بماند و به تحصیل بپردازد. در مورد استقرار و سکونت مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقایی در اصفهان و تحصیل و تدریس ایشان در حوزه علمیه اصفهان نقل های متفاوتی وجود دارد که به برخی از آنها می پردازیم. نقل اول : همانگونه که در بالا بیان شد، ایشان احساس كرد ماندن در ایل و حركت با آنها در كوچ زمستانی و تابستانی، با تحصیل او سازگاری ندارد، بنابراین تصمیم گرفت در اصفهان ساکن شود و به تحصیل بپردازد. نقل دوم : در برخوردی که بین همای شیرازی (پدربزرگ جلال الدین همایی) با حکیم قشقایی پیش می‌آید. حکیم قشقایی از مرحوم همای شیرازی نشانی تارساز را جویا می‌شود. ایشان ضمن راهنمایی وی به سوی تارساز، در اثنا سؤال و جواب متوجه می‌شود که (این مرد میان سال) آیتی از هوش و درایت و ذکاوت است؛ به وی می‌گوید: با این استعداد حیف است ضایع شوی. میل داری درس بخوانی؟ جهانگیر خان پاسخ می‌دهد: از خدا می‌خواهم. بدین ترتیب حکیم قشقایی به راهنمایی همای شیرازی راهی مدرسه طلاب می‌گردد و در سلک دانشوران علوم دینی جای می‌گیرد ؛ چنانچه مشاهده می شود این نقل با نقل اول منافات چندانی ندارد. نقل سوم: نقل سوم که جعلی و ساختگی به نظر می رسد و بیشتر برای مجلس گرمی و با نقل های گوناگون (که معرف ساختگی بودن آن است) بیان می شود و از آن با عنوان داستان توبه میرزاجهانگیر خان ! یاد می شود ، عبارت است از اینکه : العیاذ بالله ، میرزا جهانگیر خان ، فردی بیابانگردو بیگانه با دین و دیانت و اهل فسق و فجور بود که در مجالس لهو و لعب نوازندگی و مطربی بود، روزی برای تعمیر تار خود به اصفهان می آید و از عارفی سالک سراغ دکان مطربی (تعمیر کننده و فروشنده لوازم موسیقی) را می گیرد ، و آن عارف روشن ضمیر به او می گوید: برو ساز دلت را کوک کن و او را به سوی مدرسه علمیه اصفهان رهنمون می شود . این سخن چنان تاثیر شگفتی در جهانگیرخان می گذارد که همان لحظه به شدت متحول شده و از فسق و فجور توبه می کند و تار خود را می شکند وبه تحصیل علم و معرفت می پردازد و با وجود آنکه چهار دهه از عمر او گذشته چنان شگفتی به بار می آورد که می شود آنکه شد. در اینجا به حکم آیه شریفه 36 سوره مبارکه اسراء که می فرماید : « وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا » ، « از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند» ، بر خود لازم می دانم که نکاتی را پیرامون