🌺 امید اهرم حرکت 🌺
در بصره زنی زندگی میکرد به نام «شعوانه»، که در لاأبالیگری و رقّاصی و فاحشهگری زنی معروفه بود و هیچ خانه و مجلس فسادی نبود که شعوانه در آن نباشد.
روزی او با کنیزان خود از کوچهای گذر میکرد، اتفاقا گذرش از در خانه مرد صالحی که از زُهّاد و وُعاظ زمان خود بود، افتاد. دید صدای خروش و نالهای از آن خانه بگوش میرسد.
یکی از کنیزان خود را به آن خانه فرستاد تا ببیند جریان چیست و به او گوشزد کرد که زود بیا و ببین در این منزل چه میگذرد و این ناله و گریه برای چیست؟
با خود گفت: در بصره ماتم خانه و عزاست و ما خبری نداریم!
کنیزک به درون خانه رفت و مدتی گذشت و بیرون نیامد.
کنیز دیگری را فرستاد باز هم از او خبری نشد.
همه کنیزان را یکی یکی فرستاد خبری نشد.
خیلی ناراحت شد. گفت: مگر چه خبر است؟ همه کنیزان را فرستادم هیچکدام نیامدند. شاید در اینجا سرّی باشد. زیرا این ماتم، ماتم عزای مردگان نیست، بلکه عزا و ماتم زندگان است، ماتم گنهکاران است، ماتم بدکاران است.
سپس با خود گفت خودم به داخل منزل بروم و ببینم چه خبر است.
وارد خانه شد، دید مرد صالحی بالای منبر است و جمعی دور منبر نشستهاند و گریه میکنند.
در این هنگام واعظ داشت این آیه از قرآن را تفسیر میکرد:
«إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیراً وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثیراً»(سوره فرقان: ۱۴-۱۲)؛ جهنم در روز قیامت وقتی که گنهکاران و عاصیان را میبیند به غرش در میآید، عاصیان و گنهکاران از صدای غرش آتش جهنم، به لرزش در آیند. وقتی معصیت کاران را وارد آتش کنند، در آن مکانهای تنگ و تاریک، و غل و زنجیرهای آتشین هم در گردنشان است که به یکدیگر بسته شده، فریاد واویلای آنها بلند است. مالک دوزخ گوید: ها؟! چه زود صدای واویلا و فریادتان بلند شد؟ حالا کجایش را دیدهاید؟! که فریادها و دردهای شدیدتری هم دارید برای آنها چه خواهید کرد؟!!!
«شعوانه» تا این سخن و آیه را شنید، چنان در او اثر کرد که از خود بیخود شد به گریه و ناله درآمد.
صدا زد شیخ! اگر کسی توبه کند آیا با این همه گناه، خداوند توبه او را قبول میکند و او را به درگاه خود جای میدهد و میآمرزد؟
شیخ گفت: خدا أرحم الراحمین است، اگر واقعا توبه کنی از سر تقصیراتت میگذرد اگر چه گناهانت به اندازه شعوانه باشد.
شعوانه گفت: چقدر بیچاره شدهام که مَثَل برای گنهکاران و معصیتکاران قرار گرفتهام. ای شیخ! شعوانه منم، توبه کردم و دیگر پیرامون گناه نمیروم.
شعوانه توبه راستین کرد و هرچه ثروت از این راه بدست آورده بود و غلام و کنیزانی را که داشت در راه خدا آزاد کرد و سالها ریاضت کشید تا سوخته و گداخته شد.
روزی به حمام آمد که سر و تن خود را بشوید، نگاهی به بدن خود انداخت دید بدنش سوخته و گداخته و نحیف و لاغر شده. آهی کشید و گفت شعوانه این بدن توست، آه!!! در دنیا چنین زار و نزار شدی، نمیدانم در آخرت احوال تو چگونه خواهد بود، سپس به گریه افتاد.
ناگهان از درون خود صدائی شنید: که ای شعوانه! تو از درگاه ما دور نشو و ملازم درگاه ما باش و مترس، تا ببینی که فردای قیامت کار تو چطور خواهد شد.
ناگهان از درون خود صدائی شنید: که ای شعوانه! تو از درگاه ما دور نشو و ملازم درگاه ما باش و مترس، تا ببینی که فردای قیامت کار تو چطور خواهد شد.
ناگهان از درون خود صدائی شنید: که ای شعوانه! تو از درگاه ما دور نشو و ملازم درگاه ما باش و مترس، تا ببینی که فردای قیامت کار تو چطور خواهد شد.
ناگهان از درون خود صدائی شنید: که ای شعوانه! تو از درگاه ما دور نشو و ملازم درگاه ما باش و مترس، تا ببینی که فردای قیامت کار تو چطور خواهد شد.
کم کم کارش بالا کشید و یکی از اولیاء شد که مجلسی درست میکردند، او سخنرانی میکرد و با سخنان و مواعظش از مردم اشک میگرفت.
@jahadi1
H