قصر_سياهپوشان_سروش_کانال_سخنرانی.mp3
5.53M
داستان قصر سیاهپوشان از هفت پیکر نظامی گنجوی گوینده: دکتر شروع داستان: روز شنبه بهرام شاه به سوي گنبد سياه و بانوي هندي خود روانه شد. تا شب آنجا نشاط و شادي, عود سوزي و عطرسازي کرد. هنگاميکه شب همچون عودِ سياهي به روي حرير سپيدِ روز ريخته شد, شاه از بانوي کشميريِ خود افسانه اي طلب کرد و آن آهوي تُرک چشم هندوزاد گره از نافه ي مُُشکين خود گشود و در حاليکه از شرم نگاه به زمين دوخته بود داستان خود را اينچنين آغاز نمود که: در دوران کودکي از خويشان و بستگانم چنين شنيدم که از جمله خدمتکاران قصر خاندان ما, زاهد زني بود که هر ماه در سراي ما مي آمد. سر تا پاي پوشيده در لباس سياه. روزي از او سبب سياهپوش بودنش را جويا شدند و او از آنجا که زني پارسا و درستکار بود چاره اي جز راستي پيش روي خود نديد و راز آن حرير سياه را گفتن آغاز کرد که.... 📖 در کتابخانه‌ی مجازی «جهانِ کتاب». هم اکنون بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59