📚کتاب 🖌نویسنده 📝ترجمه درباره کتاب: بلیزا کرپوسکولاریو در خانواده‌ای چنان به دنیا آمده بود که حتی نامی نداشت روی بچه‌هایش بگذارد. در سرزمینی ناسازگار چشم به جهان گشوده و پرورش یافته بود، که بعضی سال‌ها در آن باران‌های سیل‌آسا می‌بارید و سیلاب دار و ندار مردم را با خود می‌برد؛ اما سال‌های دیگر حتی قطره‌ای باران نمی‌آمد و قرص خورشید چنان بزرگ می‌شد که افق را پر می‌کرد و زمین به بیابانی خشک بدل می‌شد. بلیزا، تا دوازده سالگی کار و هنری جز تحمّل گرسنگی و درماندگی دیرپای نداشت. تقدیرش چنین بود که در اثنای یک طولانی چهار برادر و خواهر کوچک‌ترش را به خاک بسپارد؛ و وقتی که دانست پس از آن‌ها نوبت خود اوست که بمیرد، تصمیم گرفت راه بیفتد رو به سوی دریا و دشت‌ها را پشت سر بگذارد، تا شاید با سیر و سفر عفریت مرگ را بفریبد. جهان کتاب 👇 https://eitaa.com/joinchat/1381761456C452427ae59