🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸 🌸 ♥️ از میدان ازادی به سمت قم راه افتادیم در طول راه اتفاقات زیادی برامون رخ داد از تجربه های سفر گرفته تا درد و‌دل کردن های رفاقتی با رضا راه رفتن زیر افتاب گرم تا تاول روی تاول زدن پاهامون که امونموم رو برید بعد از سه روز پیاده روی حوالی اذان مغرب رسیدیم حرم ، از شدت درد پا و سوزش تاول هایی که روی هم در میومدن نای راه رفتن نداشتیم کفشارو رو که دادیم کفشداری از شدت درد روی زانوها افتادم و رو زانوهام سمت ضریح حرکت کردم نگاه پر از تعجب مردم رو میتونستم حس کنم ولی هیچ کس نمیتونست حال منو درک کنه کنار ضریح که رسیدم بی اختیار سرمو به ضریح تکیه دادم و گفتم سلام بر عمه مهربان امام زمانم میدونم همین الان که دارم با شما صحبت میکنم منو می‌بینید و‌حرفهام رو بخوبی گوش میدید دردی که تو این سه روز کشیدم رو دیدید و درک میکنید با این حال و با این همه درد و رنجی که کشیدم الان در خدمت شما هستم و اومدم حاجتی ازتون بخوام عمه جان شما رو قسم میدم به محبت مادرانه ای که به زائرهاتون دارید اگر بهار برام مناسبه قلب پدر و‌مادرشرو برام نرم کنید و اگر زندگی با بهار رو برام صلاح نمیدونید محبت و عشقی که ازش در قلبم وجود داره رو بردارید و عشق دختری رو که شما تاییدش میکنید رو در قلبم جایگزین کنید عمه جان بیاید و برام مادری کنید شما برای من دختری انتخاب کنید که بال پروازی برام باشه سمت خدا و امام زمان عج دختری برام انتخاب کنید که مادری سزاوار و متدین باشه برای فرزندانم و‌ امین و مونسی برای من... دختری برام پیدا کنید که با دیدنش یاد خدا بیفتم و بهم ارامش بده عمه جان شما رو به امام رضا قسم در حقم مادری کنید هر جمله ای که از دهنم خارج میشد نا خودآگاه اشک از چشمام جاری میشد و بدون توجه به اطراف درد و دل میکردم شاید حدود دو ساعتی به ضریح چسبیده بودم و حرف میزدم و متعجب از این بودم که چطور کسی متعرضم نیست بعد از تموم شدن حرفام نگاهی به اطراف کردم و تا ببینم رضا کجاست دستم از دیوار گرفتم و رو زانوهام وایسادم و اروم سمت رضا که گوشه ای نشسته بود حرکت کردم 🚫خواننده عزیز از این داستان و پیگرد دارد .🚫 🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸