پیغمبر تو مسجد نشسته بود دید که چهار نفر کارگر، غریبانه یک پیکری رو تشییع میکردند، پیغمبر بلند شد رفت جلوتر، فرمود: روش رو باز کنید، روش رو باز کردند! پیغمبر یه نگاهی کرد نشناخت. فرمود شما این میت رو میشناسید؟
اون چهار کارگر که تشییع میکردند گفتند نه.
پیغمبر فرمود:کی صاحب این پیکر رو میشناسه؟
امیر المومنین علی علیهالسلام فرمود: یا رسول الله من میشناسم.
علی جان کیه؟
فرمود:یا رسول الله، این«غلام» قبیله بنی نجار هست، اینقدر غریب بوده که ارباباش برا تشییع نیومدن. پول دادن گفتن این رو ببرید خاک کنید.
پیغمبر فرمود علی جان تو چه جوری میشناسیش؟
فرمود: ایشون تو بازار منو میدید، بار رو دوشش بود، صبر میکرد من نزدیکش بشم؛ سلام میکرد و به من میگفت: یا علی انی والله احبک (یا علی به خدا من دوستت دارم)
پیغمبر فرمود: جنازه رو بزارید جلو مسجد، ندا بزنید پیغمبر میخواد نماز میت بخونه...
پیغمبر ایستاد جلو مردم پشت سرش ایستادند،
جمعیت بسیار زیادی اومده بود، بعد از نماز پیغمبر فرمود: اینقدر مَلک پشت سر شما ایستاده بود که اگر میدید میگفتید جا برا ما اصلا نیست!
پیغمبر تشییع کردند، داخل قبر گذاشتند، دعا کردند و بعد به علی فرمودند: یا علی تمام این کارهای من به این خاطر بود که این شخص شما رو «دوست» داشت...
📚 القطره، ج اول، ص۲۷