پس از فاجعه عاشورا، پیرزنی عصا به نزد اُسرای کربلا آمد، چشم او به زینب کبری صلوات الله علیها افتاد عرضه داشت از کجا هستید؟ فرمود از اسيران کربلا. پرسید از کدام شهرید؟ فرمود مدینه الرسول صلی اللّه علیه وآله. پرسید از کدام طايفه هستید؟ فرمود از بنی هاشم. عرضه داشت من و شوهرم در زمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در کوفه(حتما مدینه بوده که نساخ اشتباه نوشتند) آمدیم،شوهرم فقیر بود از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پولی طلب کرد،فرمود ای فرزندم حسین،قرض این فقیر را بده،با حسین او صلوات الله علیه رفتیم به در خانه فاطمه زهرا صلوات الله علیها، دیدم فاطمه زهرا صلوات الله علیها به دخترکی کوچک که زینب صلوات الله علیها نام داشت،فرمود گردنبند خود را بده به این فقیر،آن دختر چنین کرد،به برکت آن گردنبند تاکنون فقیر نشده ام،به من بگو آیا زینب کبری صلوات الله علیها به سلامت است،یک مرتبه ام کلثوم صلوات الله علیها به گریه درآمد فرمود آن زینب که تو می گویی همین زن است که با او صحبت می کنی. منبع : مقتل خطی جامع المجالس :ص۷۵م اول https://eitaa.com/jan_fada14