#پارت_سیزدهم
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
#عامر
با این گند کاری که اینا در اوردن باید به فکر یک دختر دیگه باشم، هیچ کدوم از دخترا خبر نداشتن بعد از چندوقت که اینجا بودن قراره چه اتفاقی براشون بیوفته پس اگر هم فرار کردن برامون هیچ دردسری نداره.
باید توی مهمونی فردا شب همونجا یکی رو انتخاب کنم بفرستم جای مهرناز که فرار کرده، عَی دختر اگه دستم بهت برسه مفنگی، چنان تیکه تیکت کنم که مرغ های آسمون به حالت زار بزنن.
_کیارش... کیارشششش
_بله آقا... بله عامر خان امری داشتین؟!
_ببین کیا خبر داری که چیشده معشوقه جناب عالی گم و گور شده،،، باید فردا شب باید دنبال ی دختر تو جمعیت بگردی تا بفرستیم جاش، افتاد؟
_(با ناراحتی) بله خبر دارم،،، چشم هرچی شما بگین
_کیارش اون دختر از اولشم پا بده نبود ولش کن بچسب به یکی دیگه...
_با اجازتون من برم، کار مهمی هست ببخشید...
_برو برو.... ببینم فردا شب چه میکنی.
****
#علی
_مهوا میشه شما داخل نیای بمونی بیرون؟
_علی مگه قرار نیست حارد هارو گیر بیاریم؟
_اره خب...
_خب که خب به جمال زیبات، شما پایین اونا رو به حرف بگیر تا من حارد هارو پیدا کنم،،، زمانی که داشتم سیستم هاشون رو چک میکردم...
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋
@jannathoseyn🦋