🦋 بعد از اروم شدنش بلند شدم و رفتم بیرون باید میرفتم پیگیر بقیه عملیات میشدم که محمدمهدی و علیرضا اومدن خسته بودن و با سر و صورت زخمی اومدن ترسیدم که شاید عملیات با شکست رو به رو شده ولی با لبخندشون دلم گرم شد و رفتم پیششون. _چرا بهم خبر ندادین که چیشد؟ (محمدمهدی) _علی اقا بعد اینکه سپردی دست سرگرد سلامی و اومدی اینجا کلا همچی رو گزاشتی رفتی چطور بهت میگفتم؟ راست میگفت اصن حواسم نبود هیچی همراهم نیست،نه گوشی نه بیسیم اینقدر نگران بودم که یادم رفت. _حالا چیشد بگید؟ _سامیار و عامرخان که در رفتن بچه ها دنبالشونن،،، قمر و ابوالزاهد و اون دخترا رو بردن اداره. خونه هم پاکسازی شد _هارد ها چی؟ _هارد هارو هم زیر زمین خونه پیدا کردیم که تو اتاق ته راهرو سمت راست بود. _خوبه به قلم مهوا🫀 ❗️ 🦋@jannathoseyn🦋