بخش دوم؛ کمی از ترسم که ریخت، پا را فراتر گذاشتم. دل کدامشان بیشتر برایم تنگ می‌شود؟ کدامشان در دل می‌گوید «آخییییش راحت شدیم از دستش؟» کدامشان در خود می‌ریزد و هیچ نمی‌گوید؟ کدامشان زحمت‌کش خانه می‌شود و بی سروصدا کارگری خانه را انتخاب می‌کند؟ کدامشان شب‌ها از خواب بیدار می‌شود و بهانه‌ام را می‌گیرد؟ کاش بروم دفتری بیاورم و بنویسم که محمد اگر در خواب سرفه‌ای کند، حتما دو روز بعد تب می‌کند. بنویسم تب عباس فقط با بروفن پایین می‌آید در حالی که معده‌اش مشکل مزمن دارد. فاطمه اگر هارت و پورت می‌کند، خیلی زود کوتاه می‌آید و به حرف عمل می‌کند. کوثر اگر سکوت می‌کند حتما دلش متلاطم است و باید با کلی ترفند زیر زبانش را کشید تا غم‌باد نکند. بنویسم محمد در نبود پدرش تب می‌کند، شاید در نبود من هم تب کند. زینب عادت دارد بعدازظهرها بخوابد. محمد طاقت دوری من را به اندازه مهمانی زنانه هم ندارد و نیاز به مدارا دارد. عباس لمسی است و باید نوازش شود. بنویسم ... . چقدر وقتم کم است. من هرچه بنویسم باز هم ننوشته‌ها زیادند. ضربان قلبم دوباره بالا رفته. باید این فکرها را از خودم دور کنم تا کار دستم نداده. اما مگر من اولین و آخرین مادری هستم که برای زایمان می‌رود و بچه‌ها را تنها می‌گذارد؟ حتی اگر این تنهایی طولانی شود، مگر بچه‌ها فقط مرا در این دنیا دارند؟ اصلا مگر من چه کاره‌ی عالمم؟ وقتی یکی هست که مهربان‌تر از مادر است، این نگرانی‌ها و نوشتن‌ها چه فایده دارد؟ قلبم آرام گرفته، اما یقین دارم که ارتباط مستقیمی بین آرامش قلب و صورت خیسم وجود دارد. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan