بخش دوم؛ راستش برای روزهای تنهایی چند کتاب و پادکست و... هم آماده کرده بودم. ولی دست‌و‌دلم به هیچ‌کاری نمی‌رود. بافتن در خانواده ما موروثی‌ست. مادربزرگم تمام سال‌های تنهایی‌اش را با میل و کاموا گذراند. غصه‌هایش را به‌هم می‌بافت، انگار بافتن اجازه‌ نمی‌داد رشته‌ی غم‌هایش به درازا بکشد. هر فکر و غصه‌ای می‌شد گُل و گره و لباسی روی تن عزیزانش. بعدها عمه‌ی تنهایم هم همین راه را در پیش گرفت. از وقتی یادم می‌آید میل و کاموا همدم شب‌های بلند تنهایی‌اش بوده‌است. برای من هم بافتن راهی برای فرار از فکروخیال است؛ از افسرگی روزهای بارداری پتو و پاپوش بافتم برای دخترم. از اندوه گوشه‌نشینی‌های روزهای سخت کرونا پتوی رنگارنگی بافتم و روی کاناپه انداختم. یادم ‌می‌آید روزهای سخت بعد از سقط، شال بلندی شد که چند سال است همراه همیشگی احسان توی سرمای‌ زمستان است. هربار که روزگار مرا در تنگنا قرار داد، رشته‌‌ها را به‌هم بافتم و موجودی تازه متولد شد. حالا هم از روزهای تلخ قرنطینه و بیماری، شنل تازه‌ای می‌بافم تا روزهای سرد زمستان، وقتی دوباره دور هم جمع شدیم، وقتی باز عطر چای و کیک مامان‌پز توی خانه پیچید، موقع دیکته گفتن به زهرا و بازی با ریحانه، شانه‌هایم را گرم کند. گاهی با خودم فکر می‌کنم باید زودتر بافتن را به دختر‌ها یاد بدهم. این ارثیه شیرین باید نسل‌به‌نسل و سینه‌به‌سینه بین ما بماند. حتما آن‌ها هم میل و قلاب می‌خواهند برای بافتن شب‌های دلتنگی.‌‌‌‌.‌. . #ح._م. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan