_حتما همه ما روزهای سخت را تجربه کرده‌ایم... اتفاقی که هیچ‌وقت منتظرش نبودیم و خوش نداشتیمش، بی‌خبر و بی‌مقدمه آمده و نشسته در مسیر جریان زندگی‌مان. چهارمین روایت دنباله‌دار جان و جهان، «مهمان ناخوانده» راوی یکی از همین اتفاق‌ها و روزهایی‌ است که در پی آن آمده‌اند._ [قسمت قبل] https://eitaa.com/janojahanmadarane/1620 [ساعت ۶:۳۰] صورتم را زیر لحاف فرو‌ می‌کنم تا سپیده‌ی صبح خواب را از سرم‌ نپراند. هنوز خیلی زود است برای بیدار شدن. اگر از الان بیدار باشم تا شب چطور سر کنم؟! با این‌که می‌دانم تلاشم بیهوده است ولی هِی این پهلو و آن پهلو می‌شوم و توی خیالم گوسفند‌ها را می‌شمرم بلکه خوابم ببرد. [ساعت ۱۱:۳۰] با یک دست تند تند مایع پاناکوتا را روی شعله هم می‌زنم تا ژلاتینش گلوله نشود و با دست دیگرم مایه‌ی لازانیا را زیر و رو می‌کنم. بوی وانیل و فلفل‌دلمه‌ای هم‌زمان توی مشامم می‌پیچد. حباب‌های ریز که دور شیر نمایان می‌شود شعله را خاموش می‌کنم. گودی کمرم تیر می‌کشد و چشمانم دو دو می‌زند. هنوز زهر بیماری از جانم خارج نشده. پارچه چهارخانه‌ی صورتی‌ام را روی زمین پهن می‌کنم، لازانیا و مخلفاتش را می‌گذارم روی پارچه و می‌نشینم. خانه در سکوت مطلق است. آرام آرام ورقه‌های لازانیا و پنیر را روی هم می‌چینم. صدای خفیف اذان مسجد توی گوشم می‌پیچد. تا آمدن مهمان‌ها لااقل شش، هفت ساعت وقت دارم. اما دلم شور می‌زند. ✍ادامه در بخش دوم؛