! برای تماشای رودخانه آمده بودیم که دیدیم جایش درّه‌ای عمیق سبز شده است. ابتدای مسیر سرسبز آبشار، به ماشین‌های کانکس‌دار بزرگ و اجتماع تماشاچی‌ها برخوردیم. طبیعت بکر و زیبای روستای آباء و اجدادی همسر در فاصله چند کیلومتری لاهیجان، این سال‌ها لوکیشن فیلم‌ها و سریال‌های زیادی شده بود. حالا هم گروه سازنده یک سریال تاریخی آن‌طرف پل روی رودخانه اتراق کرده و مشغول فیلمبرداری بودند‌‌ و شخصیت‌های فیلم سوار بر اسب، در سمت دیگر رودخانه مشغول ایفای نقش. فاصله بین بازیگران و عوامل صحنه، فقط یک رودخانه نبود؛ بلکه دره‌ای عمیق بود به قدمت سالیان دراز. دستار و چارقد بلند و عبا و ردای زنانه آن‌قدر متانت و وجاهت به بازیگر نقش زن عاریه داده بود که حجم عمل‌های زیبایی و تزریق و تصنع‌ها کم‌تر به چشم می‌آمدند. در پشت دوربین دنیای دیگری از جنس رهایی بی‌حد و مرز، تن و بدنم را در آن صبحگاه باران‌زده پاییزی لرزاند؛ زنانی با بلوز و شلوارهای کوتاه‌تر از قد و قواره‌شان، سرمست از خنده‌های بی‌پروا، غرق در عطر تند ادکلن‌های ارجینال و دود سیگار، با موهایی به رنگ شراره‌های آتشی که پشت دوربین برپا کرده بودند؛ رها در باد، زیر کلاهی کوچک محض محافظت از سرما. دیگر سریال به چشمم تاریخی نمی‌آمد، مربوط به ماقبل تاریخ بود. اگر جهان اطراف ما این‌قدر تغییر کرده، چه لذت و دستاوردی است در صرف هزینه و ساختن فیلم از زمانه‌ای که مثل کاغذ باطله‌ای مچاله‌اش کرده‌ایم و دورش انداخته‌ایم؟! ✍ادامه در بخش دوم؛