بخش دوم؛ از آن‌جا راهی خانه یکی از اقوام شدیم‌. نوه بیست‌ بهار گذرانده‌شان توی هر سفر شکل و شمایل جدید و عجیب‌تری از خودش رونمایی می‌کند. این‌بار با موهای بلند دم اسبی بسته‌شده کاسه فوقانی سرش و لباس سرتاپا مشکی و علامت‌ها و نوشته‌های غریب سفید. یادم از کودکی‌اش می‌آید. حدودا ده ساله بود که برای اولین بار به رسم پاگشا مهمان‌شان شدم. آن روزها هیچ‌کدام از ظواهر حالا را نداشت، حتی همین گردنبند صلیب سیاه را. وقت اذان پشت در سرویس بهداشتی که رسیدم از لای در نیمه‌باز صدای شرشر آب می‌آمد. با آستین‌های بالازده تا آرنج و صورت و دست‌های آب‌چکان از در بیرون آمد. بابت معطل شدنم عذرخواهی کرد و گفت مشغول وضوگرفتن بوده. کنار شکر و شوق از پایبندی‌اش به نماز اول وقت، متحیر مانده بودم از این‌ حجم از تناقض ظاهر و رفتار که آخر کدامش بر دیگری می‌چربد!! یاد تیپ دختر همسایه‌مان افتادم. روز اسباب‌کشی اولین‌بار که با آن تیشرت و شلوار مشکی گشاد پسرانه و موهای کرنلی دیده بودمش، با خودم گفتم پسر است. موتور سواری و سیگار کشیدنش توی کوچه پشتی مطمئن‌ترم کرد. پشت در آسانسور ایستاده بود که مادرش نازنین صدایش کرد‌. صدای سلامش آن‌قدر لطیف و مهربان بود که احساس کردم دخترکی گم‌شده و بی‌پناه کنج این ظاهر مردانه کز کرده و منتظر دست یاری‌گری‌ست که از این ورطه‌ی بی‌هویتی نجاتش دهد. بین هیاهوی بازی بچه‌ها توی خانه پدری بود که یکی از آخرین خبرهای بخش خبری گوش‌هایم و همه‌ی هوش و حواسم را به خودش جلب کرد: «مسابقات انتخاب دختر شایسته در هلند به‌طور کامل لغو شد!» همین‌قدر عجیب و دور از ذهن... . علت لغو مسابقات از تیتر خبر عجیب‌تر بود: «جهان در حال تغییر است و ما نیز باید تغییر کنیم.» هرکدام از بچه‌ها به یک سو می‌دوید و گرگِ بازی گیج و سردرگم شده بود که کدامشان را بگیرد. شرح خبر دلم را برد: «برگزارکنندگان این رویداد اعلام کرده‌اند که مسابقه دختر شایسته اکنون دیگر با روح زمانه و ارزش‌های امروزی هم‌خوانی ندارد. به‌جای این مسابقات، یک پلتفرم آنلاین با نام 'نه دیگر برای این زمان' راه‌اندازی شده.» بچه‌ها دیگر از بدو بدو خسته شده بودند، مامان‌جون گوشه‌ای جمعشان کرد و برایشان خوراکی آورد. نگار از توی کیف، کتاب محبوبش را در آورد و شروع کرد به ورق زدن برای دخترعمه‌اش. پانچلو دیگر نمی‌خواست توی باشگاه چوب‌افرایی‌ها باشد. «برگزارکنندگان اعلام کردند: این‌جا ما جوانان را تشویق می‌کنیم تا خودشان باشند، در دنیایی که در حال دگرگونی است. تاج‌ها بر سر گذاشته می‌شوند و روبان‌ها آویخته می‌شوند. اما دیگر نه برای ظاهر، بلکه برای شخصیتی که قابل تحسین است؛ که زیبایی درونی و احساس مثبت، بدن را تحت تاثیر قرار می‌دهد.» نگین کتاب را از زیر دست نگار کشید و فرار کرد. نگذاشت مابقی داستان را تعریف کند. گوشی را برداشتم و متن کامل خبر را جستجو کردم. دلم می‌خواست این خبر شوکه‌کننده را توی قالبی زیبا بریزم و تعداد بالا پرینت بگیرم، برسانم به همه نازنین‌دختران و پسران گم‌شده سرزمینم... . #ز._م. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan