#همه_جا_عطر_توست
وارد مغازه میشوم. فروشنده با تلفن همراهش صحبت میکند. تا مکالمهاش تمام شود، با چشمانم ردیف جورابهای زنانه و مردانه و بچگانه را بالا و پایین میکنم.
«ببین الان مشتری دارم. زنگ میزنم. نه نه، کوله منو نبند. بذار باشه هنوز یه سری چیزا رو نذاشتم. نه نه، خودم اومدم میبندم. خداحافظ...»
از اینکه فروشنده هم عازم سفر عشق است عمیقا خوشحال میشوم. چند جفت جوراب مورد نیاز سفر را میخرم و از مغازه خارج میشوم.
داخل پاساژ، کمی جلوتر، وارد مغازه لوازم بهداشتی میشوم. این فروشنده هم مشغول صحبت با تلفن است. تا مکالمهاش تمامشود، بسته پوشک مایبیبی سایز پنج را برمیدارم و روی پیشخوان میگذارم.
«
ببین بهش بگو شما این کارو بکنی، ما کل سفر کربلا به نیابت از شما پیاده میریم. پیاده چیه، اصلا کل مسیرو سینه خیز میریم به نیابتش... دستت درد نکنه، من مشتری دارم، خداحافظ ...»
حس خوشایند و رضایت از خریدم دوچندان میشود، کارت میکشم و بیرون میآیم.
✍
ادامه در قسمت دوم؛