جواهرانه💎
🖥 | آجیل‌های خط مقدم 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ منتشر شده 📝فاطمه محمدی: توی گروه پیام داد: «شب تا صبح بیدارن. هم گشنه می‌شن، هم چرتشون می‌گیره. غذایی که براشون میارن خشکه. نه سالادی، نه سوپی.» دلم لرزید. خاطره آشفته‌ام، ریشه دواند سوی جوان‌هایی که برای امنیت ما، تا صبح چشم روی هم نمی‌گذاشتند. جوان‌هایی که توی خانه‌هایشان چشم انتظار داشتند. مادری با گیس سفید یا همسری با هزار آرزو. جوان‌هایی که شاید هم‌سن‌وسال خودم بودند، اما نسبت به آنها احساس مادری داشتم. پسرکم، جلوی چشمم آمد که قد کشیده بود. ابروهای پر پشتش، چشم‌های مشکی نافذش را پوشانده و رد سبز مردانگی پوست سفیدش را سبزه کرده بود. پسرکی که دیگر توی آغوشم جا نمی‌شد و من را در آغوشش می‌کشید. بغض، توی گلویم خانه کرد و اشک، کاسه‌ی چشمم را پر. جواب دادم: «چه ساعتی بیام برای بسته‌بندی آجیلا؟ نسکافه ها رو همین هفته می‌دیم؟ سالاد و سوپ هم خبرم کنید.» توی بعد از ظهری داغ که آفتاب چنگ انداخته بود به زمین، خانه‌ی یکی از مادرهای مواساتی جمع شدیم. کیسه‌ی بزرگ آجیل‌ها را گذاشتیم وسط و تا ساعت‌ها مشغول بودیم. ستون کمرمان تیر می‌کشید و خستگی از صورت‌هایمان می‌باريد. باد کولر، عطشمان را نمی‌خواباند اما همچنان، مشت‌مشت آجیل توی کیسه‌های کوچک می‌ریختیم. سعی کرده بودیم فکر همه‌جایش را بکنیم. آجیل‌ها، گلچین شده بودند که نیازی به مغزکردن نداشته باشند. نسبت نخودچی‌ها و کشمش‌هایش هم جوری بود که خوش خوراک باشند. مردهایی که تا دیروز بچه‌های مردم بودند، حالا از عزیزمان، عزیزتر بودند. بعد از ظهر بعدی، نوبت پخت سوپ بود و بعدی نوبت درست کردن سالاد شیرازی. حالا که آتش‌بس شده، دلمان لک‌زده برای آن خستگی‌ها. برای توی گرما کارکردن و برای توی خط‌مقدم‌بودن.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـــــــــــــــ❁ــــــــــــــــ ـ ـ ـ 🌻⃟✨⸾       ♡ @javaaheraneh