. پایگاه بسیج محل برایش کم بود. رفت پایگاه بسیج ، نزدیک مسجد مصلا، فعالیت‌هایشان خیلی بیشتر بود. توی همین موقعیت بود که خودش را شناخت و یک جورهایی راهش را انتخاب کرد. دیگر مراقب خیلی از کارهایش بود و حساسیت‌هایش بیشتر شد. دو سه سال قبلش که بچه‌تر بود، با رفقایش رفته بودند باغ‌های اطراف و آلبالو خورده بودند. یک روز بعد از ، رفته بود سراغ آقا سیدی که صاحب باغ بود. گفته بود حاج آقا ما بچگی کرده‌ایم و رفته‌ایم توی باغتان کمی میوه خورده‌ایم. آقا سید هم کمی تند مزاج بود. گفته بود حالا چه کار کنم؟ جواد گفته بود این پول، این صورت... یا خسارتش را بگیر یا تنبیهم کن. طرف درباره کس و کار جواد پرسیده بود و بعدها برای یکی از همسایه‌ها تعریف کرده بود . . راوی: مادر شهید. 📚 دخترها بابایی‌اند 🏴 | @javad_mohammady