🏴خطبه حضرت زینب کبری سلام الله علیها و مناظره با ابن زیاد در منابع اهل سنت(قسمت دوم) حضرت زينب (سلام الله علیها) در مجلس ابن زياد : زنـان و كودكان امام حسين (علیه السلام) را وارد مجلس ابن زياد كردند زينب (سلام الله علیها) كهنه ترين لباسهايش راپـوشـيـده بود وقتى وارد مجلس شد ناشناس در گوشه اى نشست و كنيزانش بر گرد او حلقه زدند. ابـن زياد گفت: اين زن كيست؟ زينب پاسخ نداد دوباره و سه باره پرسيد, ولى حضرت زينب (سلام الله علیها) جواب ندادكسى گفت : اين زينب (سلام الله علیها) دختر فاطمه زهرا است . ابن زياد رو به حضرت زينب (سلام الله علیها) كرده و گفت: سپاس خدا را كه رسوايتان كرد, شما را كشت و ادعايتان راتكذيب كرد. حضرت زيـنـب (سلام الله علیها) فـرمـود: سـپاس خدا را كه ما را به وسيله پيامبرش محمد(صلی الله علیه و آله) گرامى داشت و از پليدى پاك كرد, تنها فاسق است كه رسوا مى شود و فاجر است كه تكذيب مى شود. گفت: چگونه ديدى كارى را كه خدا با برادر و خاندانت كرد؟ فـرمـود: من جز زيبايى نديدم , آنها كسانى بودند كه خدا شهادت را برايشان مقدر كرده بود و آنها هم به قتلگاه خويش آمدند به زودى خدا ترا با آنها در يك جا جمع خواهد كرد و به محاكمه خواهد كشيد ببين آنگاه پيروزى از آن كيست , مادرت به عزايت بنشيند پسر مرجانه ! ابن زياد از خشم شعله ور شد, چنانكه گويى قصد جانش را دارد. عمرو بن حريث گفت: اى امير! اين زن است به خاطر گفته هايش نبايد مؤاخذه شود. ابن زياد گفت: با كشتن آن حسين متجاوز و عاصيان متمرد خاندانت , خدا قلبم را شفا داد. حضرت زيـنـب(علیها السلام) دلـش شـكـسـت و گـريـسـت فرمود: به جان خودم , بزرگم را كشتى , خاندانم را اسير كردى ,شاخه هايم را شكستى و ريشه ام را بريدى آرى اگر شفاى تو در اين است شفا گرفته اى . ابن زياد گفت: اين هم مثل پدرش سجع و قافيه مى بافد, پدرش هم شاعر و سجع باف بود. فـرمـود: زن را بـه سجع بافى چه من به اندازه اين كه نتوانم سجع بافى كنم گرفتارى دارم , اين آتش سينه است كه از زبان بيرون مى ريزد. (3) امام سجاد (علیه السلام) در مجلس ابن زياد امام سجاد(علیه السلام) را وارد مجلس ابن زيا كردند ابن زياد گفت: تو كيستى؟ فرمود: من على بن حسينم . گفت : مگر خدا على بن حسين را نكشت . فرمود: برادرى به نام على داشتم كه مردم او را كشتند. گفت: خدا او را كشت. فرمود: آرى , وقت مرگ , خدا جانها را مى گيرد, هيچ كس بدون خواست خدا نمى ميرد. ابن زياد به خشم آمد دستور داد او را بكشند. حضرت زيـنـب كبرى (سلام الله علیها) دست در گردن آن حضرت كرد, فرمود: اى پسر زياد! بس است ريختن خون ما! آيا از خون ما سيراب نشدى , اگر ايمان دارى , به خدايت سوگند مى دهم مرا هم با او بكش . امـام سـجـاد(علیه السلام) فـرمـود: عـمه جان ساكت باش تا با او سخنى بگويم آنگاه رو به ابن زياد كرده فرمود: اى پسر زياد با كشتن , مرا تهديد مى كنى و نمى دانى كه كشته شدن عادت ما و بزرگوارى ما در شهادت است . ابـن زيـاد مـدتـى بـه آن دو نگريست بعد گفت : عجب چيزى است خويشاوندى , به خدا مى دانم كه دوست دارد با او كشته شود, رهايش كنيد. (4) 3-كـامل ابن اثير, ج 4, ص 2 ـ 81 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 42 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 50 ـ 349. جواهرالکلام ۰۹۱۲۱۳۵۵۷۴۱ 4- كامل ابن اثير, ج 4, ص 82 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 250 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 3 ـ 42. 📓جواهرالکلام @Seyedjavaher https://t.me/javaherkalam110135 https://eitaa.com/javaherkalam110135