جشن تولد يكی از دوستانمان بود با جهاد تصميم گرفتيم با هم برويم و برايش كادو بخريم من به جهاد يكی از بهترين پاساژ ها رو برای خريد معرفی كردم که به انجا برويم اما جهاد مخالفت كرد و از من خواست كه به يكی از مغازه ها برای خريد كردن برويم.
وقتی رسيديم ديدم كمی چهرش درهم رفت و سرش پايين بود از او سوال كردم اتفاقی افتاده ؟
گفت دلم ميگيرد وقتی جوانان را اينگونه ميبينم ديدم نگاهش به ان سمت خيابان رفت.
چند دخترو پسر مشغول شوخی باهم و حركات سبكانه ای بودن، دستش را روی شانه ام گذاشت وگفت برويم.
به داخل مغازه رفت وسريع چيزي برای هديه انتخاب كرد و برگشتيم.
در داخل ماشين سرش پايين و زياد حرف نميزد مگر اينكه من با او صحبت ميكردم و او پاسخ دهد
شب هنگامی كه ميخواستيم به مهمانی برويم ناگهان او را جلوی در خانه خود ديدم و پرسيدم اينجا چيكار ميكنی ؟ من فكر ميكردم رفتی!؟ گفت من نمياييم ولی از طرف من هديه را به او بده و تبريک بگو از او علت اينكار را سوال كردم گفت شنيدم جايي كه تولد را گرفته اند مكان مناسبی برای شركت ما نيست ما ابروی حزب الله و جوانان اين راهيم آنوقت خودمان نامش را خراب كنيم؟!
راوی : یکی از دوستان شهید
پی نوشت : حیا داشته باشیم ! همین …
والبته آبروی دینمون هم حفظ کنیم ، چون مردم به دین نگاه میکنند و علاقه پیدا میکنند...
مثل شهدا باشیم.
#شهید_جهاد_مغنیه
@javan_farda