✨﷽✨
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت ١٨
پهلوان (٣)
داستان پهلواني هاي ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهاي پيروزي انقلاب پيش
آمد.
بعد از آن اکثر بچه ها درگير مســائل انقالب شدند و حضورشان در ورزش
باستاني خيلي کمتر شد.
تا اينکه ابراهيم پيشــنهاد داد که صبحها در زورخانه نماز جماعت صبح را
بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
بعد ازآن هر روز صبح براي اذان در زورخانه جمع ميشديم. نماز صبح را به
جماعت ميخوانديم و ورزش را شروع ميکرديم. بعد هم صبحانه مختصري
و به سر کارهايمان ميرفتيم.
ابراهيم خيلي از اين قضيه خوشــحال بود. چــرا که از طرفي ورزش بچه ها
تعطيل نشده بود و از طرفي بچه ها نماز صبح را به جماعت ميخواندند.
هميشــه هم حديث پيامبر گرامي اســلام را ميخواند: «اگر نماز صبح را به
جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داري تا صبح محبوبتر است.»
با شروع جنگ تحميلي فعاليت زورخانه بسيار کم شد. اکثر بچه ها در جبهه
حضور داشتند.
ابراهيم هم کمتر به تهران مي آمد. يکبار هم که آمده بود، وســائل ورزش
باســتاني خــودش را برد و در همان مناطق جنگي بســاط ورزش باســتاني را
راه اندازي کرد.
زورخانه حاج حســن تــوکل، در تربيت پهلوان هاي واقعــي زبانزد بود. از
بچه هاي آنجا به جز ابراهيم، جوان هاي بســياري بودند که در پيشگاه خداوند
پهلوانيشان اثبات شده بود!
آنها با خون خودشان ايمانشان را حفظ کردند و پهلوان هاي واقعي همينها
هستند.
دوران زيبا و معنوي زورخانه حاج حسن در همان سالهاي اول دفاع مقدس،
با شهادت شهيد حسن شهابي(مرشــد زورخانه) شهيد اصغررنجبران(فرمانده
تيپ عمار) و شــهيدان ســيدصالحي، محمدشــاهرودي، علي خرمدل
حسن زاهدي، ســيد محمد سبحاني، سيد جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادي،
رضا هوريار، مجيد فريدوند، قاســم كاظمي و ابراهيم و چندين شهيد ديگر و
همچنين جانبازي حاج علي نصرالله مصطفي هرندي وعلي مقدم و همچنين
درگذشت حاج حسن توکل به پايان رسيد.
مدتــی بعد با تبديل محل زورخانه به ســاختمان مســکوني، دوران ورزش
باستانی ما هم به خاطره ها پيوست.
ادامه دارد... 🔽🔽
منبع کتاب سلام بر ابراهیم