♥️🔸♥️🔸♥️🔸♥️🔸 🔸♥️🔸♥️🔸 ♥️🔸♥️🔸﷽ 🔸♥️🔸 ♥️ 🔸 💬یک فنجان قصه☕️ ♧دید محدود♧ مردی با دوچرخه بـه خط مرزی می‌رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.🚵‍♂ مامور مرزی می‌پرسد: “در کیسه‌ها چه داری؟” او می‌گوید: “شن”   مامور وی را از دوچرخه پیاده می‌کند و چون بـه او مشکوک بود، یک شبانه روز وی را بازداشت می‌کند. ولی پس از کنترل فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی‌یابد. بنابراین بـه او اجازه عبور می‌دهد.🚶🏻‍♂   هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می‌شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا… این موضوع بـه مدت سه سال هر هفته یک‌بار تکرار می‌شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی‌شود!!!   یک روز آن مامور در شهر وی را می‌بیند و پس از درود و احوال پرسی، بـه او می‌گوید: من هنوز هم بـه تو مشکوکم و می‌دانم کـه در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می‌کردي؟🚷   قاچاقچی می‌گوید: در کار قاچاق "دوچرخه" بودم و تو در کسیه شن دنبال مدرک بودی.📛 ⚠️بعضی وقت‌ها دید ما محدود می‌شود و موضوعات فرعی ما را بـه کلی از موضوعات اصلی غافل می‌کند! 🗳تو این ایام یادمون باشه اگر درگیر شایعات و مسائل فرعی بشیم، از مسئله اصلی که یک انتخاب درست هست، باز می‌مونیم.🗳 🌟خط نور، کانالی ویژه نوجوانان🌟: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac