تلخترین خاطره طلبه جهادی از بیمارستان/ کودک یخزده کرونایی
🔹در یکی از روزها من و دوستم برای حمل متوفیان کرونایی معرفی شدیم، جسد را در آسانسور گذاشتیم و به سردخانه رفتیم. آنجا نیروی خدمات بیمارستان شروع کرد به باز کردن کشوهای سردخانه برای پیدا کردن جای خالی.
🔹نیروی خدماتی بیمارستان کشوها را یکی یکی باز میکرد و میگفت جای خالی نداریم. در همان حال یک کشو را باز کرد و بست؛ احساس کردم که خالی است؛ گفتم: آن کشو انگار خالی بود؛ او گفت بله پلاستیک اما پر است!
🔹اصرار کردم که کشو را باز کنید، کشو را کشیدم و ته آن یک کیسه مشکی دیدم، آن را بلند کردم و دیدم روی آن نوشته شده است: نوزاد فوتی مشکوک به کرونا. کیسه را در دستم گرفتم حالم دگرگون شد، یک نوزاد مگر چه وزنی دارد؟ اما آن لحظه به اندازه یک کوه روی دستهایم سنگینی میکرد.