تمام قد ایستادم روی انگشت های پایم و لامپ را چرخاندم. تاریکی پرده انداخت تو چادر. چشم، چشم را نمیدید. بچّه ها به سجده افتادند، با همان لباس غواصی و هم صدای عبادی نیا شدند که پرسوز می خواند: بریز آب روان اسماء ، ولی آهسته آهسته.
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند