تهوع دارم دلم می‌خواهد در گوش‌هایم را بگیرم و چشمانم را ببندم رسول‌الله! فکر می‌کنم حال شما و حسن به من‌هم سرایت کرده. از بیرون بیزارم . و درونم می‌جوشد پُرم از کلمات و می‌خواهم بپرم اما سنگینم کلمات را جبرئیل آورد و او راه به‌تو نداشت (به‌درون ساکت‌ترینت) من حریف تو نی‌ام مگرم تو با خود ببری و نشانم دهی به‌مادرم گفتم: دیشب خواب امام‌ را دیدم که در حبس بود آزاد شد و ... بی‌درنگ گفت: رسول‌الله است رسول‌الله را دیدی ان‌شاالله چقدر بر دلم نشست که تو امی بودی مادرم گفت: برای پدرت هم بگو گفتم. پدرم چیزی گفت ولی تو و مادرم چیز دیگرید مثل اینکه من مریض باشم و هوس ترشی کرده باشم و مادرم بی‌فکری بگوید بسم‌الله بگو و بخور! مادرم ترا دید رسول‌الله دست مرا بگیر و گرچه شاکی بودی دستی از عبا بیرون آر و اشارتی کن تا من هم باشم اماما محمد ستوده شد و تو هم بیش از همه ستایش شدی پس تو بی‌نیازی مگر آنکه باز بخواهی ستایش شوی این‌بار اما با من که من دوست‌دارم و تو دوست‌داشتنی من منتظرم و راستش را بخواهی دل گرمم Eitaa.com/jeeeem