🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 با خواهر فاطمه می گوید:تا مدت‌ها نمی‌دانستم دختر حزب‌الله ام گفتگوی جالب با آن قدر نگران بودم که فراموش کرده بودم عروسم.🧕 مدام حواسم به او بود و به بقیه‌ ‌حاضران تا کسی از او عکس نگیرد.» صراط: از می‌پرسم به پدرت که فکر می‌کنی، بیش از همه دلتنگ چه‌ای؟ سکوت می‌کند. تصور می‌کند روبرویش ایستاده. می‌گوید: «سکوت زیبایش. سکوت زیبایش می‌شوم. دلتنگ حضورش و سِحر وجودش. این بودم که نگاهش کنم. خیلی وقت‌ها از ته دل حس می‌کنم نیازمند آنم که چنین صحنه‌ای باز تکرار شود.» بعد با اطمینان ادامه می‌دهد: «اینها مردان هستند.» می‌داند که در خیلی چیزها را از پدرش به ارث برده: «بله او هستم. ... جهاد👮‍♂️ هم شبیه او بود.»    "سمیه علی" در پایگاه اینترنتی شبکه‌ی المنار در ادامه نوشته است: فاطمه 🧕در منزل خودش پذیرایمان بود. 😊قبلش یک گفت‌وگوی تلفنی کوتاه داشتیم و در همان تماس درباره‌ی اصل مصاحبه و زمان مصاحبه درباره‌ی «حاج رضوان»👨‍✈️ توافق کردیم.    با نزاکت و اعتماد به نفس فراوانی به استقبال‌مان می‌آید. لبخندی بر چهره دارد که می‌توانی در آن، رد غم «از دست دادن عزیز»ی را ببینی: از دست دادن برادر «و دوستی که من از همه به او نزدیک‌تر بودم» و از دست دادن پدر. پدری که درست هفت سال پیش بود که آخرین بار او را دید.     👨‍✈️🧕 فاطمه ، بر‌می‌گردد به آن روز. انگار همه‌‌ی جزئیات جلوش چشم باشد. لبخندی می‌زند و از یک فنجان نسکافه حرف می‌زند که پدرش «همه را یکجا سرکشید. خیلی هم تند. البته من این فنجان را برای خودم درست کرده بودم! قبلش از او پرسیدم نسکافه می‌خواهی؟ که گفت نه.» شنبه شبی بود، نهم فوریه «یعنی دو روز پیش از . پدر 👨‍✈️سه شنبه شهید شد.» سکوتی می‌کند و ادامه می‌دهد: «درست مثل برادرم👮‍♂️ . 👱‍♂️او را هم برای آخرین بار روز پنجشنبه دیدم و روز یکشنبه شهید شد.» 🌹🕊🌹با اشتیاق، ادامه آخرین دیدار 🧕👨‍✈️با 👨‍✈️را از سر می‌گیرد: «آمد به خانه‌ی من. مادرم هم بود. نشستیم به شب‌نشینی. آن شب قسمتی از یک سریال طنز سوری را دیدیم و کلی خندیدیم.»    بابا کجاست؟ 👨‍✈️ «باعث شدی وسط » این را درحالی می‌گوید که دارد در اتاقش دنبال یک یادگاری از پدرش می‌گردد که از او خواستیم برای ضمیمه کردن به متن مصاحبه در اختیارمان بگذارد. نگاهش می‌افتد به دیوار اتاق.🌹🕊🌹 یک عکس از پدرش👨‍✈️ به دیوار زده که او را در کودکی بغل کرده است. خیلی آرام آن را از روی دیوار برمی‌دارد و به ما می‌دهد. نزدیک همان عکس، یک عکس دیگر هم از 🧕در کنار برادرانش و پدر و مادرش👨‍✈️🧕 روی دیوار است. نگاهی می‌کند و با لهجه‌ی می‌گوید: «این جهاده».👱‍♂️ به خاطر حضور مادرش در تصویر، از انتشار آن عذر می‌خواهد. از همینجا بحث درباره‌ی کودکی‌اش👷‍♀️ آغاز می‌شود.... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄