┄۞✦❧🍃🌹🍃❧✦۞┄
📔کتـاب علـمـدار
⬅زنـدگانی شهید سیـد مجتبـی علمدار
🔹قسمت؛ چهارم
💭روایت؛ مادر و دوستان سید
🌷سید مجتبی در موقع کار بسیار جدی
بود. اما زمانی که پای شوخی در میان
می آمد انسان بسیار شوخ طبعی بود.
مادرش می گفت: چشم انتظار سید
مجتبی بودم که از جبهه بیاید صدای
زنگ خانه آمد. سید مصطفی پسر عموی
مجتبی بود، گفت: زن عمو موضوعی
پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.
با ناراحتی پرسیدم: چی شده؟!
👤گفت: یکی از برادرهای پاسدار آمده و
با شما کار دارد. ترس عجیبی وجود
را گرفت. از منزل خارج شدم تا پاسدار
را ببینم در این چند لحظه کوتاه چه
فکرها که از سرم نگذشت! تا صورتم را
برگرداندم صدای سلام شنیدم.
چهره نورانی پسرم، سید مجتبی،
در مقابلم بود. گفتم: مجتبی خدا
خفه ات نکند این چه کاری بود که
با من کردی تو که من را کشتی!
🏊♀ زمانی هم که در فاو دوره آموزشی
غواصی می گذراندیم یکی از کارهای
ما بعد از غواصی رفتن به کشتی⛴
های صدمه دیده بود. سید به دلیل
آمادگی جسمانی جز اولین نفرات بود
که وارد کشتی می شد و به محض
ورود طناب کشتی را باز می کرد! هر
کسی که به طناب آویزان بود به حالت
با مزه ای به درون آب پرتاب می شد.
شوخی های سید باعث می شدکه دوره
آموزشی با همه سختی هایش برای ما
شیرین شود.
📝گردآورده :گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی
#ادامه_دارد
🏴
#زمینه_سازظهورباشیم 🏴
🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃
🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
@jihadmughniyah 🕊
╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯