شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت بیست و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 بودن یا نبودن   رمضان از نیمه گذشته بود … اونه
بیست و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 من تازه دارم زندگی می کنم    سرم رو به جواب نه، تکان دادم …   من چیزی در مورد این جور مسائل نمی دونستم … اون روز سعید تا نزدیک غروب دریاره فلسطین و جنایات و ظلم های اسرائیل برام حرف زد … تصاویر جنایات و فیلم ها رو نشونم می داد … بچه های کوچکی که کشته شده بودند … یا کنار جنازه های تکه تکه شده گریه می کردند …  بعد از کلی حرف زدن با همون اشتیاق همیشگی گفت: تو هم میای؟ … کی هست؟ .. روز جمعه … سری تکون دادم و گفتم: نه سعید، روز جمعه تعطیل نیست … باید تعمیرگاه باشم ..  خیلی جدی گفت: خوب مرخصی بگیر …   منم خیلی جدی بهش گفتم: واقعا با تشنگی و گرسنگی، توی این هوا راهپیمایی می کنید؟ این دیوونگیه … این اعتراض ها جلوی کسی رو نمی گیره فقط انرژی تون رو تلف می کنید .. با ناراحتی خم شد و از روی زمین جعبه ها رو برداشت … یه مسلمان نمیگه به من ربطی نداره … باید جلوی ظلم و جنایت ایستاد … ساکت بمونی، بین تو و اون جنایتکار چه فرقی هست؟ …  هنوز چند قدم ازم دور نشده بود … صدام رو بلند کردم و گفتم: یه نفر رو می شناختم که به خاطر همین تفکر، بی گناه افتاد زندان … بعد هم کشتنش و گفتن خودکشی کرده … من تازه دارم زندگی می کنم … چنین اشتباهی رو نمی کنم .. برگشت … محکم توی چشم هام زل زد … تو رو نمی دونم… انسانیت به کنار … من از این چیزها نمی ترسم … من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت …  اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون … هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم … ✍ ادامه دارد... 🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰 •••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾••• @jihadmughniyeh_ir