شعری برای شب های بی تواست کنون در برابرم بی تو در این قفس چه غریبانه مضطرم ای ماه من که چهره خود درمحاق خاک دامن کشان کشیدی ورفتی تو ازبرم تا هر سحر زعطر تو تَرگردد این مشام پر گشته هرنسیم زعطرت برادرم میجویم از نشانی تو هرسحرگهی از خاک قتلگاه تو ودیده ترم آری زدیده گان ترم در غیاب تو می خواهمت مگر که ببینم برابرم یک لحظه ماه روی تو ای یوسفم ولی جز قاب عکس و یاد توام نیست در بَرَم بیرحم تر زگرگ شدست یوسفم چرا؟ دل برد وپیرُهن نفرستاد ازکرم اتش چنان که سوخت بال و پر تورا جان مرا بسوخت ای سایه سرم توشاهباز عرصه عشق وشهادتی من طایر شکسته دل از روز آخرم آن صبح تیره ای که تورفتی وتا ابد در حسرت رفتن تو سخت مضطرم شاهد میانه من تو اشک چشم توست اندم که میچکید به سجاده درحرم بیچاره مادرت که نگفت از پیت دمی خیز از میان خاک وتو بنگرکه مادرم بعد از پدر نمانده دگر طاقتی مرا تاگریم از برای تو بادیده ترم تنها به آه سرد سرود ای که خون تو رنگین تر نبود زعباس واکبرم توکشته از جفای عدویی ولی چه باک هستی من فدای دل صاحب حرم تنها همین گفت و زِ نو داغ برنهاد بر قلب داغدار زاندوه و آذرم یک شب میان خواب شنید ازلب حسین کین هدیه از شماشده مقبول خواهرم لکن نشد انکه نگرید برای تو دربین تشییع تو یک گوشه لاجرم ای همسفر که همدم مابودی ای رفیق همسنگری که سوخت بیادت سراسرم مانَد بدل حسرت دیدارت ای جهاد تا آوری اذن شهادت برادرم ✍ مهدی جعفری @jihadmughniyeh_ir