سگی از کنار شیری رد می شد
چون او را خفته دید
طنابی آورد و شیر را محکم
به درختی بست
شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را
باز کند اما نتوانست
در همان هنگام خری در حال گذر بود
شیر به خر گفت:
اگر مرا از این بند برهانی
نیمی از جنگل را به تو می دهم
خر ابتدا تردید کرد و بعد
طناب را از دور دستان شیر باز کرد
شیر چون رها شد، خود را از خاک
و غبار خوب تکاند، به خر گفت:
من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم
خر با تعجب گفت:
ولی تو قول دادی
شیر گفت:
من به تو تمام جنگل را می دهم
زیرا در جنگلی که شیران را سگان
به بند کشند و خران برهانند
دیگر ارزش زندگی کردن ندارد...
@jomlatzibaa