#خاطرات_شب_باران
باز باران ....
میچکد آهسته نم نم، بر سر و روی خیابان
من و تو شانه به شانه ، زیر یک چتر
میزدیم با هم قدم
در کوچه های سرد و خلوت
خیس و نمناک
کوچه کوچه میرویم تا کوچه باغ
خاطرات دور و شیرین
کوچه باغ یاس های زرد و زیبا در همه شبهای مهتاب
خنده بر لب می نشانی ...
میگرفتی جای در آغوش من آهسته نم نم
میفشردم تنگ در آغوش خود با خنده کم کم
مهر خاموشی به لبهایت نشسته
ولی چشمان شرر بارت ز من بوسه تمنا میکند
لب لعل هوس آلود تو لب های مرا منتظر است ... و من هر بار شدم مغلوبت
نرم آهسته و آرام لبانم به تو تسلیم شوند ....
باده لعل تو نوشیدم و مست
مینهم چشم به هم ...
تا که طعم لب شیرین تو را
زیر باران بسپارم خاطر
ولی انگار دگر نیست ز باران خبری ...،!؟
ناگهان دریابم ...
ز تو هم نیست خبر در بغلم ...
نکند قطره بارانی
ز آغوش تنم شست تو را ...
ناگهان میترسم ...
نکند پر زدی رفتی ز برم
نکند بودی فقط خواب و خیال ...
یا که رویای قشنگ در دل من ....
نکند خاطره آت پاک شود از دل من ....
#سعیدعرفان
@jomlatzibaa