خواستم تقدیر را تعیین کنم... دیر آمدی
چای را با بوسه ات شیرین کنم؛ دیر آمدی
خواستم وقتی که می آیی به یمن خنده ات
شهر را یکپارچه آذین کنم، دیر آمدی
رنج دوری عاقبت آنچه نمی بایست کرد
خواستم هی در دلم تلقین کنم... دیر آمدی
قصد کردم تا بیایی مثل ایام نخست
پیش تو زانو زنم، تمکین کنم؛ دیر آمدی
می رسیدی کاش! تا با شرحِ ابروی کجت
حامیانِ شیخ را بی دین کنم؛ دیر آمدی
گفتم آخر میرسی، تکفیریان شهر را
در عبور دردها نفرین کنم؛ دیر آمدی
خواستم از شعرهای دفتر عاکف شبی
خانه ام را با تو عطرآگین کنم؛ دیر آمدی