📜 چوپانى پدر خردمندى داشت. روزى به پدر گفت: «اى پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار مى‌رود یک پند بیاموز!» 👴 پدر خردمند چوپان گفت: «به مردم نیکى کن، ولى به اندازه، نه به حدى که طرف را لوس کند و مغرور و خیره سر نماید.»
شبانى با پدر گفت اى خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا: نیک مردى کن نه چندان
که گردد خیره، گرگ تیزدندان
📚 گلستان سعدى به قلم روان، حکایت١٧۵ 🌟 @jqk_ir 🌟