M Sh: *🕌ادامه سخنان آیت الله طالقانی در نمازجمعه تهران* طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند، نپذیرفت. چند روز بعد مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل (بر علیه علی) ترک کردند. علی به آن‌ها گفت : کجا می‌روید؟ دروغ گفتند.... علی گفت : می‌دانم برای جنگ با من می‌روید. با این وجود آن ها را زندانی نکرد... زندانی سیاسی برای علی معنا نداشت... روز جمل، اول سپاه مقابل، تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش گفتند شروع کنیم. او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت: “اللهم اشهد” (خدایا شاهد باش).... سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند.... یاران گفتند : شروع کنیم... او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”. تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت : “خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم” آنگاه شمشیر کشید.... ماجراجو و جنگ طلب نبود... بعد از جنگ جمل، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت: “کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی‌دیدم”. حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت. سپس به دیدن عایشه رفت و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلح رو پوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند.... با زنان، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند، اینطور بود... کسانیکه با او جنگیدند را محارب و منافق و فتنه گر” نخواند، گفت: “برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”. در زمان خلافت تمامی خزانه‌داری‌های سرزمین پهناور اسلام را به دست ایرانیان سپرد، گفت: ایرانیان قبل از اسلام ، با انکه هم دین ما نبودند، ولی مردمان پاک دستی بودند... هنگامی که خلیفه شده بود و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود، مردمانی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می‌کردند، با فریاد آنها را از این کار بر حذر داشت، گفت : من هم انسانی مانند شما هستم، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید. و همیشه در کنار زیر دستانش می‌نشست بطوریکه مشخص نمی‌شد خلیفه کدام هست.... وقتی خلیفه یکی از بزرگترین امپراطوری‌های جهان در آن عصر بود، با یک فرد مسیحی اختلاف پیدا کرد و کار به قاضی سپرده شد. نخواست به زور حرف خود را به کرسی بنشاند. در دادگاه از این که قاضی او را محترمانه صدا کرده و بیشتر به او نگاه می‌کرد، خشمگین شد و گفت: که من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم، از خدا بترس و عدالت را رعایت کن... از آنجائی‌که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی این حکم را پذیرفت. علی را باید به عملکردش شناخت نه با وهن و خرافات.... علی به عدل‌ش علی بود. علی خود عین عدل بود....