✡ مولانا و داستان «وزیر یهودی» (٣)
1⃣ اصرار سران ١٢گانهی مسیحیان مکرر میشود و اِبرام وزیر در نشکستن خلوت و ریاضت استوار و پا برجا است. تا سرانجام به مریدان پیام میدهد که قصد رخت بربستن از این جهان و سفر به نزد عیسی دارد:
🔸 که مرا عیسی چنین پیغام کرد
🔸 کز همه یاران و خویشان باش فرد
🔹 روی در دیوار کن، تنها نشین
🔹 وز وجود خویش هم خلوت گزین
🔸 الوداع ای دوستان من مردهام
🔸 رَخت بر چارُم فلک بر بُردهام
🔹 پهلوی عیسی نشینم بعد از این
🔹 بر فراز آسمان چارُمین
2⃣ وزیر سپس یکایک رهبران دوازدهگانه مسیحیان را فرامیخواند، در تنهایی هر یک را خلیفهی خویش میکند و فرمان میدهد که هرکسِ دیگر مدعی خلافت شد او را بیهیچ تردید بکُش یا زندانی کن:
🔸 وآنگهانی آن امیران را بخواند
🔸 یک به یک تنها به هر یک حرف راند
🔹 گفت هریک را بدینِ عیسوی
🔹 نایب حق و خلیفه من تویی
🔸 وآن امیرانِ دگر اتباع تو
🔸 کرد عیسی جمله را اشیاعِ تو
🔹 هر امیری کو کِشَد گردن، بگیر
🔹 یا بکُش یا خود همی دارش اسیر
🔸 لیک تا من زندهام این وا مگو
🔸 تا نمیرم این ریاست را مجو
3⃣ سپس، وزیر چهل روز دیگر در خلوت نشست و سرانجام خود را کشت:
🔸 بعد از آن چل روز دیگر در ببست
🔸 خویش کُشت و از وجود خود بِرَست
4⃣ بعد از مرگ وی غوغا و فتنه در میان مسیحیان افتاد و اُمَرا و اتباعشان، که هریک خود را طبق فرمانها و طومارهای وزیر، خلیفهی بر حق میدانستند، به قتل و هدم یکدیگر مشغول شدند:
🔸 چونک خلق از مرگ او آگاه شد
🔸 بر سر گورش قیامتگاه شد
🔹 خلق چندان جمع شد بر گور او
🔹 مو کنان جامه دران در شور او
🔸 بعدِ ماهی گفت خلق: ای مهتران
🔸 از امیران کیست بر جایش نشان
🔹 یک امیری زان امیران پیش رفت
🔹 پیش آن قوم وفااندیش رفت
🔸 گفت اینک نایب آن مرد، من
🔸 نایب عیسی منم اندر زمن
🔹 اینک این طومار برهان مناست
🔹 کین نیابت بعد از او مال مناست
🔸 آن امیر دیگر آمد از کمین
🔸 دَعویِ او در خلافت بُد همین
🔹 آن امیرانِ دگر یک یک قطار
🔹 برکشیده تیغهای آبدار
🔸 هر یکی را تیغ و طوماری بهدست
🔸 در هم افتادند چون پیلانِ مست
🔹 صد هزاران مردِ ترسا کشته شد
🔹 تا ز سرهای بریده پُشته شد
🔸 تخمهای فتنهها کو کشته بود
🔸 آفت سرهای ایشان گشته بود
5⃣ بدینسان، انهدام مسیحیان، که با سرکوب و جنگ و خونریزیِ «شاه یهودیه» ممکن نشده بود، با خدعهی وزیر او به فرجام رسید!
.