🟣👈 بوی عطر خاصّ
🎤👈 حاج آقا محقّق کاشانی رحمةالله علیه
💠 حجةالاسلام احمد رحمانی نقل کرد: روزی در محضر آیتالله ملاّعلی معصومی همدانی بودم که ایشان گفتند: حدود پنج سال قبل پیرمرد نورانی و ناشناس بر من وارد شد.
💠 احساس کردم بوی عطر دلپذیری از او استشمام میکنم. سلام و کرد و نشست. هر لحظه آن بوی خوش توجّه مرا جلب میکرد. او ماند تا نوبت به ایشان رسید. آمد پهلوی من نشست و گفت: برای حساب خمس شرفیاب شدهام. صورت اموال خود را به دست من داد.
💠 از بس آن بوی عطر مرا جلب کرده بود که میخواستم از او بپرسم این چه عطری است که شما استفاده کردهاید؟ دیدم سؤال من ابهام دارد و شاید برداشت کند که من میخواهم از آن عطر برای من بیاورد.
💠 منصرف شدم و گفتم: با شئونات من مناسب نیست. صبر کردم تا موقع رفتن او شد، خلاصه نتوانستم تحمّل کنم. به ناچار از او درباره آن عطر سؤال کردم.
💠 خندید و گفت: آقا، اگر مرجع تقلید من نبودید ابراز نمیکردم، اما احترام شما بر من لازم است. میگویم به شرط آنکه تا زنده هستم آن را به کسی نگویید.
💠 من عادتم این است که زیاد صلوات میفرستم. از هر فرصتی استفاده میکنم و به ذکر صلوات مشغول میشوم. شبی در عالم رؤیا محضر مبارک خاتم الانبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم مشرّف شدم، ما سه نفر بودیم که در مقابل حضرت قرار گرفته بودیم.
💠 حضرت رو به ما کردند و فرمودند: کدام یک از شما بیشتر بر من صلوات میفرستد؟ خواستم بگویم من. گفتم: از کجا معلوم که من بیشترین صلوات را میفرستم. آنها از مافی الضمیر افراد مطّلع هستند. سکوت کردم.
💠 مرتبه دوم باز حضرت سؤال فرمودند که کدام یک از شما بیشتر بر من صلوات میفرستد؟ باز به همین جهت ساکت ماندم. در مرتبه سوم، حضرت فرمودند: شما بیشترین صلوات را بر من میفرستی، جلو بیا.
💠 برخاستم و دو زانو در خدمت آن حضرت نشستم. حضرت خم شدند و لبهای مرا بوسیدند. از وقتی که حضرت بوسه بر من زد، این بوی خوش از من متصاعد است و من اصلاً عطر استفاده نکردم و هر چه حمّام هم می روم و صابون هم می زنم، اثر ندارد و این بوی خوش از من جدا نمی شود.
💠 البته هر کسی این بوی خوش را استشمام نمیکند، بلکه معدودی از افراد هستند که متوجّه می شوند.
💠 آقای رحمانی بعداً اضافه کرد که در سالهای آخر عمر آخوند ملاّعلی معصومی، تقریباً ایشان بینایی خود را از دست داده بود و از فاصله بسیار نزدیک کمی دید داشت، به قدری که نوشته میخواند.
💠 امّا وقتی کسی بر ایشان وارد میشد، تشخیص نمیداد، بلکه سؤال میکرد و او را معرّفی میکردند، ولی هرگاه آن پیرمرد از در میرسید، با استشمام آن بوی خوش، او را میشناخت و احتیاج به معرّفی نداشت.
📚 بر منبر خاطره، ص ۲۸۲
🆔
@jtr_1401
🆔
@jtr_1401