تبلیغ نوین
🌷در لاله‌زار کریمان🌷 #قسمت_پنجم 💠احمد سوم راهنمایی را تمام کرد؛ برای ادامه تحصیل باید از روستا به ش
🌷در لاله‌زار کریمان🌷 ایام نوروز سال 1362 طبق برنامه هر سال به روستا رفتیم، همسر عمه چند درخت سپیدار را قطع کرده بود تا با آنها داربست انگور درست کند. شام منزل عمه دعوت بودیم، وقتی همه جمع شدند، احمد روز حرکت خو را اعلام کرد. من و دختر عمه هنوز کوچک بودیم و نگاهمان به رفتن احمد مثل بقیه نبود حتی چندباری گفتیم بدون سوغاتی برنگرد. احمد بعد از شام بلافاصله به حیاط رفت، تا دیروقت درختان سپیدار را پوست می‌کند تا صاف و صیقل داده شود برای بستن داربست. 🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃 همه دور کرسی جمع شده بودند، هر کس سعی می‌کرد با صحبت از مسائل مختلف، حواس عمه را پرت کند تا کمتر سراغ احمد برود. بخاری هیزمی یکی از سرگرمی‌های ما بچه‌ها بود، وقتی تکه چوب را داخل آتش می‌انداختیم انگار با سوختن چوب، صدای ناله و نفیری از آن شنیده می‌شد که برایمان جالب می‌آمد. باصدای زوزه باد و گاهی رعدوبرق به طرف شیشه‌های در می‌دویدیم. با فوت کردن و بخار دهان روی شیشه، شکلک‌هایی ترسیم می‌کردیم که ذوق یک اثر هنری را به دنبال خود داشت. هوا سرد بود؛ نم‌نم باران و بوی عطر دل‌انگیز شکوفه‌ها مرا به وجد می‌آورد تا به هر بهانه‌ای سر از حیاط در بیاورم. 🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃 پاسی از شب گذشته بود، احمد با پسر عمه‌اش که او هم احمد، نام داشت و بعدها شهید شد، هنوز مشغول پوست کندن درختان بودند؛ گویی هر دو می‌دانستند قرار است این داربست را به یادگار بگذارند. داربستی محکم که بعد از 40 سال، هنوز هم آثارش جلوی اتاق‌های عمه باقی‌ست. سال‌ها درخت انگور به دور آن تنیده است و هرسال بهتر از سال قبل پذیرای میهمانان می‌شود. داربستی که هرسال طناب تاب‌بازی به آن حلقه می‌خورَد؛ بچه‌ها شادی‌شان و بزرگترها اوقات تنهایی‌شان را در آن تاب می‌دهند. 📝ادامه دارد... ✍️🏻زهره‌السادات میرزاده (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane