لب های تورا می چشم و می روم از حال
ای یاد تو در لوح دل من همه احوال
در خواب به آغوش خودم می کشمت باز
هرچند که دوری زمن و این دل بدحال
جایی مرو بی من که شوم نا خوش از این کار
در مهر و محبت به دل من مکن اهمال
دلگیر نباش ای دل و جانم به فدایت
شب ها به صبوری گذران می رسد اقبال
روزی تو بیا با من و مهمان دلم باش
محتاج لبان توام از ره برس امسال...