🕊 جوانی که روی تخت بیمارستان شهیدش کردند
❣️
ژیان را با دست سر و ته کردیم و همراه دو نفر دیگه، مجروح در بغل نشستم عقب. گفتم نترس و فقط ما رو برسون بیمارستان.
گوشه و کنار بیمارستان پُر بود از زخمی و تلاش و تقلای کادر بیمارستان و مردم.
توران موحدی که پدرش «علیکبابی» در سهراه امیدی مغازۀ میوهفروشی داشت، سرپرستار بیمارستان بود و هوای انقلابیها را داشت.
خواست «علی کافیان» که پدرش در کوچۀ دلگشا مغازۀ کاهفروشی داشت، را بخوابانم روی تخت و براش خون جور کنم. کافیان هنوز ناله میکرد و آب میخواست.
موحدی تازه از اتاق خارج شده بود که نعرۀ پاسبانها پیچید در راهروی بیمارستان.
جمشیدیان، کاظمی و طاهری ژ3 به دست مستقیم میآمدند سمت این اتاق.
اگر من را با این لباسهای خونآلود میدیدند، همانجا خلاصم میکردند. اشهدم را گفتم و بیحرکت ایستادم پشت در.
جمشیدیان همزمان با فحشهای رکیک و ناموسی به سرپرستار و تاکید روی اینکه کسی حق درمانِ مجروحان را ندارد، لگدی به درب کوبید.
در طوری باز شد که من را بین زاویۀ خودش و دیوار مخفی کرد. جوان نوزدهساله که پاسبان چاق و بددهن شهر را شناخته بود، با وحشت همچنان از تشنگی میگفت.
🕊
جمشیدیان با پوتین رفت روی تخت و چندباری شکم مجروح را فشار داد. کافیان، چند نعره زد و همانجا #شهید شد.
از ترس و خشم میلرزیدم و هزار جور فکر به ذهنم آمد ولی تکان نخوردم. پاسبانها رفتند سراغ اتاقهای بعدی و این فرصتی شد برای فرار از اتاقی که خاطرهاش هنوز برایم زنده مانده.
نزدیک در خروجی که رسیدم، شروع کردند به دستور ایست و تیراندازی. از بالای سه پلهای که راهروی اورژانس
#بیمارستان شیر و خورشید را به حیاط میرساند، به حالت شیرجه پریدم پایین. بیخیال زانو و دستهای زخمیام شدم و با تمام توانم دویدم داخل کوچۀ پشت بیمارستان.
📌 خاطره یکی از
#مبارزان انقلابی نجف آباد
#یاعالیُبِحَقِّعلیعَجِّللِولیِّکَالفَرَج
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┄┄┄
#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد
•🌷• ↷
🆔️
https://eitaa.com/k2500sh