قصدِ جان می‌کُند این عید و بهارم بی تو  این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو؟ گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین  به چه کار آیدم ای گل! به چه کارم بی تو ؟ با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار  من که در عشق چنین شیفته‌وارم بی تو  به گل روی تواش در بگشایم ورنه  نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو  گیرم از هیمه زمرّد به نفس رویانده است  بازهم باز بهارش نشمارم بی تو  با غمت صبر سپردم به قراری که اگر  هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو  بی بهار است مرا شعر بهاری ،آری  نه همین نقش گل و مرغ نیارم بی تو  دل تنگم نگذارد که به الهام لبت   غنچه‌ای نیز به دفتر بنگارم بی تو. @kafemoosighi 🌺🌱