چه شرافت دارد... !
اشکهای پُر از بغض جامانده از سفرت
به همه شرافتهای دنیای رنگارنگ من...
در سالهای دفاع مقدس، بسیار نوجوانان شیردلی بودند که برای اعزام به جبهههای جنگ، هر ترفندی را به کار میبستند اما به دلیل کمی سن و سال، از همرزمان خود جا میماندند و در نهایت، گریه بود و دلی شکسته و عزم و همتی دیگر برای دور زدنِ متصدیانِ اعزام و رسیدن به رفقای سبقت گرفته... و چه با شکوه بود آن اشکها و صورتهای پریشان...
تصویری که پیش رو دارید، برشی از همان شرافتِ اشکآلود است. نوجوانی که لباس خاکی بر تن کرده و مهیای اعزام است، اما تنها اشکهایش را هدیه قدمهای برادر یا رفیقِ مسافر خود میکند... و آیا گریهای شریفتر از این برای یک مرد میتوان سراغ گرفت...؟
ِ