🔷️ حکایت
《 امانت 》
حجاج بن یوسف در زمان خلافت
عبدالملک مروان،
والی عراق و ایران بود.
او در قساوت قلب و سنگدلی در تاریخ،
بی نظیر و یا کم نظیر است که
با به حکومت رسیدن حجاج،
شورشهای مردمی بر علیه او آغاز گردید.
ابوعبیده گوید:
جمعی از مردم را که بر علیه حجاج
شورش کرده بودند، دستگیر کرده
به نزد او آوردند.
حجاج دستور داد همه را گردن زدند
و تنها یک نفر باقی ماند که
وقت نماز فرا رسید،
به «قتیبة بن مسلم» گفت:
او را نگاهداری کن و فردا نزد من بیاور.
قتیبه گوید:
من بیرون رفتم و آن مرد را با خود بردم.
در بین راه گفت:
حاضری کار خیری انجام دهی؟
گفتم: چه کاری؟
گفت:
امانتهایی از مردم نزد من وجود دارد و میدانم ارباب تو مرا خواهد کشت، آیا میتوانی مرا آزاد کنی تا با نزدیکانم وداع کنم و امانتهای مردم را به آنها بازگردانم و درباره بدهکاریهای خود وصیت نمایم و برگردم؟
من خدا را گواه میگیرم که
فردا صبح بازگردم.
قتیبه گوید:
من از سخنان او تعجب کردم
و به او خندیدم،
امّا دوباره گفت:
ای قتیبه! به خدا سوگند میروم
و دوباره باز خواهم گشت
و مدام اصرار کرد
تا به او گفتم برو.
وقتی از چشمم دور شد،
ناگهان به خود آمدم و با خود گفتم:
چه بر سر خویش آوردم؟
پس از آن به نزد خانوادهام آمدم
و آنها را از ماجرا آگاه کردم
و آنها هم به هراس افتادند
و شبی سخت را با یکدیگر گذراندیم
تا صبح فرارسید.
در همین اثنا شخصی در زد،
درب را باز کردم، دیدم همان کسی است
که او را آزاد کرده بودم.
گفتم:
بازگشتی؟
گفت:
خدا را گواه خود قرار داده بودم.
چگونه میتوانستم باز نگردم؟
با یکدیگر به راه افتادیم
تا به نزد حجاج رسیدم.
همین که چشمش بر من افتاد گفت:
اسیر دیروز کجاست؟
گفتم:
بیرون است. او را حاضر کردم
و ماجرای شب گذشته را
برای حجاج بیان کردم.
حجاج چند مرتبه به او نگاه کرد
و سرانجام گفت:
او را به تو بخشیدم.
به همراه یکدیگر از نزد او بیرون آمدیم.
آن گاه به او گفتم:
هر جا که میخواهی برو!
مرد سر به آسمان بلند کرد و گفت:
خداوندا تو را شکر میگویم.
امام صادق
علیه السلام
فرمودند:
سه چیز است که
عذری برای کسی در ترک آنها نیست:
رد امانت
به نیکوکار و بدکار،
و
وفای به عهد
نسبت به نیکوکار و بدکار
و
نیکی به پدر و مادر،
نیکوکار باشند یا بدکار.
-------------------------؛
کشکول شیخ بهایی
بحارالانوار، ج ۷۵
🌸🌸🌸