با قرآن و نهج البلاغه وبا ائمه معصومین علیهم السلام انسی خاص داشتم و شور عشق فرزند زهرا .س. خمینی کبیر چنان در تار وپود وجودم ریشه دوانده بود که در این باره نوشته بودم : «خداوند به شما منت نهاد واین چنین رهبری را به سوی شما گسیل داشت تا به پیروی از مکتب اسلام این چنین از خود دفاع کنید وبر ظلم وباطل بشورید که به سعادت برسید.» به روایت از یکی از همرزمانم : تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد.می گفت : به روایت از یکی از همرزمانم : تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد.می گفت : «امروز بچه ها دارن این جا می جنگن و خون میدن ،عده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم توی شهرها عین خیالشون نیست !با خیال راحت درس میخونن ،فردا هم که جنگ تموم بشه ،همه مسولیت ها ی کلیدی مملکت رو بدست میگیرن ،این رزمندها هم می شن محافظ یا زیر دست اون ها!» وسعت دید عجیبی داشت .برای رزمندها می سوخت.یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود حال غریبی داشت تا آمدم حرف بزنم گفت : چیزی به شروع عملیات نمونده ،بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی ،کار من با دنیا تموم شده ،کار دنیا هم با من تموم شده!نه من دیگه با دنیا کار دارم نه دنیا بامن». درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید.