در سن 17 سالگی به جبهه رفتم و با حضور در عملیات والفجر 2 در سال 1362 در منطقه عملیاتی حاج عمران به شهادت رسیدم و پیکرم به مدت 32 سال در منطقه باقی ماند مدت محدودی در تیم محافظان آیت‌الله مهدوی کنی بودم و به دلیل علاقه خاص به این شخصیت مذهبی و سیاسی نام خانوادگی خود را از حسینی به کنی تغییر داده بودم به روایت از مادر بزرگوارم: ۳۲ سال انتظار کشیدم تا اینکه امروز فرزندم را دیدم. ۱۶ ساله بود که به جبهه رفت. در همین سن چند ماه محافظ آقای مهدوی‌کنی بود آیت‌الله مهدوی‌کنی هنگامی که متوجه شد علیرضا تصمیم به رفتن به جبهه دارد از او خواسته بود تا منصرف شود من و پدرش هم موافق حضورش در جبهه نبودیم چرا که سنش بسیار کم بود اما او اصرار داشت که حتما باید به جبهه بره برای همین سن شناسنامه‌ای خود را یک سال با دستکاری زیاد کرد. به علیرضا رضایت‌نامه‌ای داده بودند که باید من وپدرش امضا می‌کردیم، من این رضایت‌نامه را امضا نکردم علیرضا پیش خاله‌اش رفته بود و خواهرم به جای من رضایت‌نامه حضور فرزندم را در جبهه امضاء کرده بود. پس از آنکه پدرش متوجه شد که علیرضا می‌خواهد به جبهه برود با او برخورد کرد.هر طور که بود رضایت ما را جلب کرد وبه جبهه رفت