مدح سیدی مدح تو گویم که تو ممدوح خــدایی ششمین حجت حق، نجل رسول دوسرایی صادق‌الوعدی و مصداق صداقت همه جایی مخزن علم خــدا مشعــل انــوار هـدایی گوهـر پنج یـم نور و یم شش دُرِ نابی همدم پنج رسـل، همسخن چارکتابی "علم" چون سایه به هرعصر به دنبال توآید "حلـم" پیش گـل لبخنـد تـو آغـوش گشاید روی نادیــده‌ات از چشـم همـه دل برباید که توانـد کـه تـو را غیر خـدا مـدح نماید؟! مگر از چشمۀ عرفان، دهن خویش بشویم تـا توانم سخـن از جابـــر حیّان تـو گویم دانش خلـق بُـوَد قطـره‌ای از بحر کمالت حُسن غیب ازلی جلوه‌گر از مهر جمالت عرشیان یکسره زانو زده در پیش جلالت ملک و جن و بشر را عطش جام وصالت همه گوشند که گیرند تجــلاّ ز کــلامت همه مشتاق سخن از لب جان‌بخش هشامت مؤمن طاق تو بر طاق سپهر است ستاره بوبصیــر تـو بصیـرت بـه بشـر داده هماره چشـم هــارون درت لالـه برآرَد ز شراره دو درخشان دُرِناب تو هشام است و زراره مکتب دهر دگر مثل تو استاد ندارد تـا که شاگرد همانند ابوحمزه بیارد تویی استــاد و اساتیـد جهـان آینـه‌دارت بوده شاگرد در ایراد سخـن چـار هـزارت تا لب خویش گشایی همه بی‌صبر و قرارت باغبـانی و نکویـان همه گل‌هـای بهـارت جلوه‌گر در فلک علم، سـه خورشیــد منیـرت «شیخ طوسیِ» تو و «مجلسی» و «خواجه نصیر»ت «شیخ انصاری» یک شاخه‌گل از باغ کمالت زهی از «شیخ مفید» تو و آن بحــر زلالت «کافیِ» «شیخ کلینی»ست فروغی ز جلالت «مرتضی» و «رضی» استاد اصولند و رجالت «ابن طاوس» تو در مکتب توحیـد درخشد تـا قیـامت بـه دل و دیـدۀ مــا نـور ببخشد نهضت کرب و بـلا داد بر از علم کلامت بلکه اعجـاز حسین‌بن‌علی کرد قیامت جوشش خون امام شهدا داشت پیامت تا صف حشر ز خون شهدا باد سلامت تا ابد مشعل توحید تو خاموش نگردد انقـلاب تـو و جـد تـو فرامــوش نگردد :: چه ستم‌ها که ز منصـور ستم‌کار کشیدی جگرت سوخت ازآن زخم‌زبان‌ها که شنیدی سوختی، دم نزدی، داغ بنی فاطمه دیدی دل شب، پــای پیــاده ز پـیِ‌ ‌خصم دویدی ریخت درخانه‌ی تو خصم ستمگر به چه جرمی؟ شعلـۀ آتش و بیـت‌ُاللَهِ اکبـر! به چه جرمی؟ گریه‌ها عقده شد ای یوسف زهرا به گلویت دشمنـان شــرم نکردنــد نکردنــد ز رویـت همــه دیدنـد غبــار غـم و انـدوه بـه مویت قاتلت تیــغ کشیــد از ره بیـداد بـه سویت عاقبت دست عدو‌ زهر جفا ریخت به کامت بضعـۀ پـاک نبــی! بـر جگـر پـاره سلامت دوست دارم که نهم چهره به خاک حرم تو سوزم و شمع‌صفت اشـک‌فشانم ز غم تو چه شـود ای بـه فدای تـو و لطف و کرم تو که دم مرگ بُوَد بـر سـر چشمم قدم تو چه شود ای به دل «میثم» دلسوخته داغت که بسوزم به سر تربت بی‌شمع و چراغت استادحاج غلامرضا_سازگار کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr روبیکا 👇👇👇 https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG