#شب_هشتم_محرم#حضرت_علی_اکبرع
"به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود
دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود"
اصغر آمد به نظر، اکبرخود چون می دید
قد و بالای بلندش چو قد اصغر بود
هر طرف از اثرش رد علی اکبر بود
هر طرف را نگری دسته گل پرپر بود
"وقت ظهر است،علی" گفت و حسین میگوید
این علی اکبر من موذن لشکر بود
چو پدر سر به سر و روی پسر بنهاده
به میان همه سرها سر اکبر، سر بود
تا ز لب های پدر کام عطش سوز گرفت
لب عطشان پدر از عطشش بدتر بود
به خودش آمد و فهمید که در محشر بود
چون علی رفته ز دستش، پدر مضطر بود
رجبی_کاشانی
واتساپ
👇👇👇
https://chat.whatsapp.com/J7Vcl4TURHt3XN0jQWKBcN
ایتا
👇👇👇
https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr